آنچه در دوستی مهم است...
دوستی نیازی به تعریف کلاسیک ندارد. زیرا همهی ما بهنحوی با این مقوله آشنا هستیم. اما با پارامترهای آن کمتر آشناییم و یا اینکه در صورت آشنایی نیز، این نکات را کمتر بهکار میبریم.
دوستی اتفاق مهمی در زندگی انسانهاست. در سایهی آن انسانها میتوانند به تعالی هم کمک کنند. به واژهی متعالی، ماورایی ننگرید. منظور من از متعالی، داشتن رفتار و گفتار هنجار و سنجیده است.
پارامترهای دوستی
هدف
باید برای خود مشخص کنیم که هدف ما از این ارتباط چیست. استفاده از تجربههای اوست؟ با هم بودن است؟ گردش رفتن و تفریح کردن است؟ ارتقای سطح علمی است؟ یا ...؟
داشتن هدف، باعث میشود که کیفیت و نحوهی ارتباط نیز مشخص گردد. مثلاً کسی که تنها فاکتور مشترک خود و دوستش در درسخواندن است. یعنی اصطلاحاً همکلاس هستند و با فارغالتحصیل شدن نیز این رابطه پایان میپذیرد؛ نباید هنگامی که دوستش درخواست او را برای گردش و تفریح رد کرد، ناراحت بشود.
اعتماد
نمیگویم که طرفین باید بههم 100% اعتماد داشته باشند. اما بدون اعتماد نیز ادامهی دوستی سخت است و آنطور که باید؛ طرفین از بودن با هم رضایت خاطر نخواهند داشت. باید نسبت به گفتار و رفتار هم اعتماد داشته باشیم.
کمالگرا نبودن
ما انسانها بالاخره هر یک در محیطی پرورش یافتهایم و اینکه اخلاق و خصوصیات مخصوص به خود را داریم. لذا در دوستی انتظار اینکه تمام رفتارهای طرف، مطابق با خواستهی ما باشد؛ نه شدنی است و نه جایز! معمولاً اشخاص کمالگرا از دوست خود انتظار دارند که تمامی رفتارهایش مطابق میلشان باشد. ممکن است با کوچکترین خطایی که از دوستانشان سر بزند، خط قرمزی روی این رابطه بکشند و دیگر حتی پشت سرشان را هم نگاه نکنند. به نظر من اینگونه افراد تا حدودی خودخواه هستند، زیرا همه چیز را برای خود میخواهند. حتی در برخی موارد، انتظار دارند که دوست تنها در اختیار خودشان باشد و از رابطهی نزدیک دیگری با دوستشان روی خوش نشان نمیدهند.
گذشت
به نظر من یکی از مهمترین پارامترهای دوستی، گذشت است.(همانچه ما کمتر آموختهایم و کمتر عمل میکنیم)، بنا نیست که دوستان ما همیشه رفتارهای معقول مورد نظر ما را داشته باشند. حتی گاه ممکن است موجب رنجش ما نیز بشوند. مثلاً بعضی از افراد از اینکه در جمع با آنها شوخی شود خوششان نمیآید و در صورتی که در جمع با آنها شوخی شود، شاید به روی خویش نیاورند. اما این عمل در کیفیت دوستی و حسابی که بر دوستی باز کردهاند اثر میگذارد. دوستی میگفت، ارزش دوستی بسیار بالاتر از اینهاست که بخواهی به خاطر یک خطا (هر چند بزرگ)، به دوستیات پایان دهی! لذا میبایست گذشت را تمرین کرد و آموخت. استادی میگفت، تا مجردها ازدواج نکنند، نمیدانند که چهقدر گذشت دارند. در رابطهی زناشویی است که مشخص میشود چهقدر گذشت دارید. زیرا کیفیت این رابطه با رابطههای دیگر فرق دارد. به قول معروف ممکن است آدمی کلهاش بوی قرمهسبزی بدهد، اما در زندگی مشترک مجبور میشود خود را اصلاح کند.
یکی از پارامترهایی که موجب گذشت میشود، عشق است. در بین زوجهایی که هنوز عشق جاری است و هنوز بهترین را برای دیگری میخواهند؛ نسبت به کمبودها و خطاهای هم گذشت دارند و بهراحتی از کنار مسائل میگذرند.
اصولاً عدم گذشت زمینهی کینه و شاید یکسری از ناهنجاریها دیگر باشد. فرض کنید که من از دوستم به خاطر این که در جمع مرا به استهزا گرفته است، خرده بگیرم. و در آینده نیز خطای دوستم را نبخشم (منظور این که از ذهنم خارج نکنم!). ممکن است حتی در مورد مشابه، در مقام انتقام نیز برآیم، با خود میگویم، او که شخصیت مرا بین دیگران خرد کرد، پس چه دلیلی دارد که من نیز این رفتار را با او نداشته باشم؟ میبیند به همین سادگی همینجور برای خودم فلسفه میبافم و...
انتظار نداشتن
نباید از دوستان خود انتظارات نجومی و ماورایی داشت. بعضیها فکر میکنند که باید دوست همیشه در کنار آنها باشد و ترک ایشان بهمنزلهی عدم توجه و عدم درک است. اصطلاحاً در این موارد از واژههای بیمعرفت، نمکنشناس، سرد، بیروح و... استفاده میکنند. دوستی میگفت که بنده سعی میکنم همیشه کارهایم را خودم انجام دهم و کمتر از دیگران کمک بگیرم. زیرا خوش ندارم از کسی درخواست کمک کنم. اما از اینکه به دوستی کمک کنم، خیلی خوشحال میشوم. خوب این شخص، از دوستان خود هیچ انتظاری ندارد! (دربارهی انتظار نداشتن از افراد قبلاً توسط همین قلم، در این وبلاگ بحث شده است.)
اشتراکها نه اختلافها
به جای اینکه بیاییم اختلافها را بیابیم و بر آنها اصرار بورزیم، اشتراکها را یافته و روی آنها متمرکز شویم. بنده عقیده دارم به جای اینکه دلیل پیدا کنیم که دیگران را دوست نداشته باشیم، دلیل بیابیم که آنها را دوست داشته باشیم. چرا در دوستی فقط میخواهیم اختلافی بیابیم و به هم ثابت کنیم که با هم فرق داریم؟ خوب این فرق و اختلاف طبیعی است اما نباید اهرمی برای سرکوب کردن هم و استفاده از آن برای خدشهدار کردن دوستی باشد. ممکن است که مثلاً بنده یکسری از رفتارهای دوستم را قبول نداشته باشم (همچنان که او نیز شاید در این موارد بنده را قبول داشته باشد)، اما این دلیل نمیشود که دوستیمان را با اوقات تلخی بههم بزنم. همچنان که در اول بحث آمد، اگر هدفم از این دوستی مشخص باشد، دیگر کمتر به اختلافها فکر میکنم و مهم اشتراکها هستند.
حسن نیت
خیرخواه دوست خود باشیم. جورکش نباشیم، اما حداقل از او نزد دیگری بد نگوییم. این عادتی است که خیلیها دارند، تا پیش کسی هستند از خوبیهای او میگویند اما تا طرف خداحافظی کرد، چنان شخصیت او را میکوبند که انگار با او دشمن هستند. در انجمنی حضور یافته بودم. اعضا با آنکه طبق شناخت قبلی میدانستم با هم دوست صمیمی هستند اما هر یک نزد من از دیگری بد میگفت. در نبود دیگری از بیسواد و اهل کلاس گرفته تا سبکمغز و رذل، نثار هم میکردند. برایم اصلاً قابل هضم نبود. مگر میشود آدم پشتسر دوست صمیمیاش اینقدر بد بگوید. البته ممکن است استدلال اینها بیان واقعیت باشد. اما چرا این جسارت را به خود نمیدادند که جلوی هم این حرفها را بزنند؟ اصولاً این پشتسر حرفزدنها برای چیست؟ اگر برای اصلاح دوست است که باید نزد او گفت و اگر علتی غیر از این دارد از اخلاق دوستی به دور است. خاطر دارم بهار سال 83 دوستی به من گفت تو چرا فکر میکنی همیشه درست فکر میکنی؟ در جواب گفتم، بنده چنین منظوری نداشتهام. اما اگر شما این حرف را میزنید، لابد چیزی هست که خود از آن غافلام. سعی کردم روی این حرف فکر کنم و در آخر نیز با بررسی و بازبینی رفتار خود، حق را به دوستم داد. نتیجهی این صداقتی که دوستم به خرج داد بسیار مطلوب بود. حداقل دیگر سعی میکنم بر روی نظراتم بیش از حد اصرار نورزم و نسبی فکر کنم و اینکه هیچگاه فکر نکنم که فکر درست مجرد نزد من است. خوب اگر ایشان حسن نیت نداشتند و این حرف را پشتسر من میزدند. نه تنها دردی دوا نمیکرد، بلکه چهرهی من نیز نزد دیگران کریه میشد. لذا دوستان باید با حسن نیت به تعالی هم کمک کنند.
انتقاد از هم
ممکن است در عالم دوستی، بعضی از رفتارهای دوستمان را نپسندیم. یا از اینکه از بعضی از حرفهای او برنجیم. بهنظر میرسد رویکرد عاقلانه آن است که این موارد را به دور از نیش و کنایه، تذکر دهیم. زیرا اگر این اختلافات جمع شوند، در کیفیت روند دوستی ما قطعاً تاثیر خواهند گذاشت. لذا بهتر است در محیط دوستی از رفتارهای هم انتقاد کنیم. و همدیگر را در معرض چالش نظرات مخالف و موافق، نسبت به هم قرار دهیم. البته لازم است که ما قبلاً ملازمات نقد و نقدپذیری را کسب کرده باشیم. زیرا در غیر این صورت، ممکن است فرآیند انتقاد، جای اینکه آبی برای آتش باشد، خود به آتش بیفزاید.
دوست باب یا ناباب
به عقیدهی بنده دوست ناباب به معنایی که نزد عام است، وجود ندارد. نابابی از خود ماست، نه دیگری! کبوتر با کبوتر، باز با باز / کند هم جنس با همجنس پرواز. پس فراموش نکنیم که این خود ما هستیم که دوستمان را انتخاب میکنیم. یکی از مزیتهای دوست نسبت به خانواده و فامیل، انتخابی بودن آن است. مثلا! از دست ما خارج است که روابط فامیلی را بر اساس خواست و ارادهی خود، تعریف کنیم. زیرا جبراً هنگام تولد این روابط نیز به ما پیوست شده است. اما در دوستی اینگونه نیست. ما مختاریم که از بین آدمهای جور و ناجور دوستمان را انتخاب کنیم. پس مسؤولیت رابطه با دیگران نیز متوجهی خود ماست. شخصی که علت اعتیاد خود را دوستان ناباب میداند، از این نکته غافل است که خود او زمینهی نشست و برخاست با آنها را فراهم کرده است. و اینکه هماکنون ممکن است خود او نیز برای دیگران دوست ناباب باشد!
آموزش قاطعیت و فراگیری آن، در رد و قبول دوستان کمک میکند. اگر شخص قاطعی باشیم، حتی با قبول وجود دوست ناباب، میتوانیم او را از خود برانیم. اما بعضی از افراد یا جسارات پایان دادن به دوستیهای این قبیل را ندارند، یا اینکه اصطلاحاً نمیخواهند نزد دوست خود کم بیاورند و همین سرآغاز لغزشهای آنها میگردد.
اصولاً بازنگری در خود نه تنها خوب، بل لازم است. باید رابطهی خود را با دوستان بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد این رابطه هنجار بوده است. البته نباید معیار هنجار بودن رابطه را وضعیت فعلی خود قرار دهیم. بلکه با مقایسهها دوستیهای موجود و دریافت معقول بودن یا نبودن آنها به قضاوت بنشینیم.
تاثیر دوستان بر همدیگر
دوستان خواه، ناخواه تحت تاثیر گفتار و رفتار هم قرار میگیرند. وقتی که شما با کسی سالهاست دوست هستید و ایام خوب و بدتان را با وی گذراندهاید، بهطبع طی این سالها، با تعامل و ارتباط عمیقی که داشتهاید، یکسری از کنشها و واکنشها را بین هم رد و بدل کردهاید. گاهی اوقات حتی دوستان از گفتار و رفتار هم الگو می گیرند. مثلاً یکجور حرف میزنند، یکجور مینشینند، یکجور راه میروند و همهی اینها معمولاً بهطور غیرارادی صورت میگیرد.
اگر رابطهی زناشویی را نیز نوعی دوستی فرض کنیم، میبینیم که در زوجهای موفق، این تاثیر دیده میشود. اصطلاحاً این جملهی کلیشهای را شنیدهاید: "یک روح در دو بدن!"، به نظر من جملهی درستی است. زیرا رفته رفته زوج با هم اخت شده و فاصلهی بین آنها کمتر و کمتر میشود. به واژهی "همسر" توجهکنید. حال اگر این واژه را از هم جدا کنیم، میشود؛ "همسر". نتیجهی این جدایی در کیفیت کلمه اثر مطلوبی میگذارد. در کلمهی "همسر" ما با یک واژهی کلیشهای روبهرو هستیم. درواقع با دیدن این کلمه، رابطهی زن و شوهری در ذهن متبادر میشود، اما حالا اگر همین کلمه را به صورت "همسر" ببینیم، علاوه بر دریافت رابطهی زناشویی، مفهوم بسیار زیباتری نیز از آن در میآید. اگر سر را به معنای فکر و اندیشه بگیریم. معنای این کلمه به "همفکر" بدل میشود. دور از ذهن هم نیست، همانطور که در سطرهای پیشین آمد، دوستان کم کم گفتار و رفتار مشابهی خواهند داشت. پس زوج موفق نیز، مثالی روحی میشوند که در یک بدن میزییند.
نگریستن به آینهی دوستی
اگر میخواهید خود را بشناسید، ببینید در آینهی دیگران چگونهاید! در مواجه با دیگران است که خود را میشناسیم. لذا از دوستی میتوانیم به عنوان وسیلهای برای شناخت خود کمک بگیریم. باید به عکسالعملهای دوستان در جواب عملهای خود توجه کرده تا نقایص وجودیمان را بیابیم. باید دوستی را آینهای فرض کنیم که ما را آنچنان که هست نشان میدهد. اما باید در انتخاب این آینه توجه کنیم. اگر آینه محدب باشد، ما را بزرگتر از آنچه هستیم، نشان میدهد و اگر مقعر باشد، ما را کوچکتر از آن چه هستیم نشان میدهد. باید این آینه، تخت و بدون موج باشد تا از ما تصویری ارائه دهد که به واقعیت نزدیکتر باشد.