سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح .راه .ارامش

نظریه ی فروید

    نظر

نظریه فروید بر این اساس بنا شده است که رفتاری که انسان در بزرگسالی بروز می دهد، تحت تاثیر امیال و انگیزه هایی قرار دارد که در کودکی در نهاد شکل گرفته اند. فروید ادعا می کند که بیشتر این انگیزه ها در ارتباط با سکس و فانتزیهای سکسی است که جامعه آنها را ممنوع کرده است و بوسیله مکانیسم دفاعی خود پنهان شده اند. مطابق این نظریه، انگیزه های جنسی که در نهاد برانگیخته می شوند، از هفته های آغازین زندگی وجود دارند و بخشی طبیعی از رشد انسان را تشکیل می دهند.

تئوری تکامل روانی – جنسی فروید، بسیار بحث برانگیز بوده است. البته فروید اعتقاد ندارد که انگیزه جنسی تنها انگیزه و غریزه انسان است بلکه می گوید این انگیزه مهمترین غریزه انسان است و بر این باور است که در رفتار انسانی، این غریزه مرکزیت دارد.
بر اساس نظریه فروید، روان رنجوریهای بزرگسالی نتایج پاسخ های نامناسب به مسائلی هستند که در کودکی، در یکی از مراحل تکامل روانی – جنسی تجربه می شوند. در هر مرحله این تکامل روش مشخصی برای کامیابی وجود دارد و درجه و نوع کامیابی کودک به رفتار والدین با او بستگی دارد. هم کامیابی مفرط و هم ناکامی شدید ، می توانند اثراتی ماندگار در شخص به جا بگذارند.
حالت تعادل هنگامی است که شخص به اندازه کافی کامیاب می شود و از مرحله ای به مرحله ای دیگر قدم می گذارد.
مراحل تکامل جنسی – روانی
فروید تکامل جنسی – روانی را به پنج مرحله تقسیم می کند:
1. دهانی
2. مقعدی
3. نرینگی
4. نهفتگی
5. تناسلی
در هر مرحله، مناطق متفاوتی از بدن کودک، مرکز دریافت لذت و کامیابی جنسی می باشد. همانطور که گفته شد، در هر مرحله تضادهایی بین انگیزه جنسی و قوانین اجتماعی وجود دارد. پاسخ مناسب به این تضادها باعث می شود تا کودک مرحله ای را پشت سر بگذارد و به مرحله ای دیگر برود. پاسخ نامناسب باعث تثبیت کودک در مرحله ای می شود که در آن قرار دارد.

مرحله دهانی (از سن 0 تا 1.5 سالگی(
در این مرحله، مکان کامیابی، دهان می باشد. مرحله دهانی به دو زیر مرحله تقسیم می شود: 1.زیرمرحله پذیرا که در آن کودک می مکد و قورت می دهد. 2. زیرمرحله گازگرفتن که کودک در این مرحله پرخاشگر می شود و احساس دو گانه ای بروز می دهد. طبق گفته فروید، گازگرفتن انگشتان و سینه، نمایانگر احساس دوگانه عشق و تنفر است( واژه دوگانگی احساسات که بوسیله فروید به کار رفته به نظر ژک لکان واژه مناسبی برای نمایش توامان عشق و تنفر نیست. لکان برای بیان این احساس دو گانه از لغت ابداعی مهراکین استفاده کرده است که در این مقاله نیز از این واژه استفاده می شود.).
یکی از شکل های ظهور مهراکین در مرحله دهانی تلفیق پرخاشگری و نوازش در این قسمت عمده بدن طفل است. دهان دارای دو کارکرد متناقض است: بوسه و نوازش از یک سو و گاز و دندان گرفتن از سوی دیگر. بلعیدن نیز می تواند نمایانگر پرخاشگری باشد. خلط و آب دهان ناشی از طرد و انزجار است و استفراغ نشان دهنده نفرت است و امتناع.
مشاهده کودکان و رابطه آنها با مادر از یک سو و با مواد غذایی از سوی دیگر تایید کننده این نکته است. این تبادل کشمکش آمیز به خوبی در رفتار آنها بر سر سفره غذا نمایان است. نمونه بیمارگونه این امر را می توان در نزد کودکان یا نوجوانان مبتلا به انورکسی روانی (امساک از غذا) ، ملاحظه کرد. کودک حتی با وجود خطر مرگ همچنان از خوردن غذا امتناع می کند.
اگر تثبیت در این مرحله رخ دهد، می تواند شامل نشانه های زیر باشد:
• سیگار کشیدن
• عادت به جویدن آدامس، مداد و...
• جویدن ناخن
• پرخوری
• مشروب خوری
• بد زبانی و نیش و کنایه زدن
نوزادانی که در این مرحله می مانند، در بزرگسالی می توانند به شخصیتهای دهانی تبدیل شوند. اکثرا این افراد به شدت به دیگران وابسته اند و نیاز دارند تا تمام کارهایشان را افراد دیگر برایشان انجام دهند. البته نوع دیگر شخصیتهای دهانی افرادی هستند کاملا مستقل. افراد تثبیت شده در مرحله دهانی، زیر استرس می توانند از گونه ای به گونه ای دیگر (به شدت وابسته/کاملا مستقل) تغییر کنند که این نمایشی از دکترین تضادهای فروید است.
تجربه نشان می دهد که گرایش زنان به تثبیت در مرحله دهانی به مراتب بیشتر از مردان است. مثلا تعداد دخترانی که به انورکسی روانی دچار می شوند به سه برابر شمار پسران می رسد. تهوع نیز در زنان بیشتر دیده می شود.

مرحله مقعدی (از سن 1.5 تا 3 سالگی)
در این مرحله، مکان کامیابی رکتوم و مقعد است و کامیابی، احساس داشتن مدفوع در داخل بدن و دفع آن می باشد. در این مرحله کودک به اندازه کافی قادر به کنترل اسفینکتر است و می تواند از نگه داشتن مدفوع یا از بیرون راندن آن، لذت ببرد.
این مساله، از اولین چیزهایی است که کودک را دچار تضاد با جامعه می کند: او دوست دارد هر کجا و هر زمان که لذت می برد، دفع کند اما والدین می کوشند تا او در زمان و مکان خاصی عمل دفع را انجام دهد. در ذهن کودک این ایده شکل می گیرد که عشق والدین بدون شرط نیست و به این وابسته است که او چگونه رفتار می کند.
تفاوت اصلی بین مرحله دهانی و مقعدی این است که در مرحله مقعدی، کودک، مطلوب اصلی را در بدن خود ایجاد می کند و فضولات او فراورده هایی هستند که از وجود خود او صادر می گردند. در خواست والدین این است که کودک آنگونه که آنها تعیین می کنند، دفع را انجام دهد. کودک ارزش دفع فضولات خود را برای والدین درک می کند و واکنش مناسب به درخواست آنها، برای او حالت دادن هدیه را پیدا می کند.
در اینجا نیز شاهد تبادل دیالکتیک میان والدین و کودک هستیم و ایهام موجود در آرزومندی والدین که مبتنی بر مهراکین آنهاست، عنصر اساسی را تشکیل می دهد. آنچه مهم است این است که والدین از طریق این تبادل، مرحله مقعدی خویش را دوباره تجربه می کنند. به عبارت دیگر رابطه آنها نسبت به مرحله مقعدی کودک، بیانگر مرحله مقعدی خودشان می باشد.
کودک پس از دفع فضولات، حالتی غرور آمیز به خود می گیرد و کامیابی او آشکار است. دوره مقعدی برای کودک دارای این معنا است که از این به بعد قدرت و برتری خاصی دارد زیرا در دفع، اختیار مطلق دارد. برتری از نکات اصلی دوره مقعدی است. شاید به همین دلیل است که این مرحله در زندگی مردها اهمیت بیشتری دارد.
مرحله مقعدی نیز شامل ایهام موجود بین پرخاشگری و ملاطفت است. همانطور که خلط و آب دهان و استفراغ نمایانگر طرد و انزجار و پرخاشگری هستند، مدفوع نیز چنین حالتی پیدا می کند. بنابراین، مدفوع، چیزی می شود اساسا کثیف. مشاهده کودکان نشان می دهد که در ابتدا فضولات برایشان اشیایی کثیف به شمار نمی رود.
تضادهای موجود در مرحله مقعدی، گاه به صورت عوارضی چون اسهال و یبوست، بروز می کند. اکثر موارد یبوست، ریشه روانی دارد. توجه به این نکته حائز اهمیت است که افراد بیشتر در هنگام سفر یا دوری از موطن به یبوست یا اسهال دچار می شوند.
وابسته به برخورد والدین نسبت به عمل دفع، تثبیت به دو شکل بروز می کند. اگر والدین کودک را در دفع به حال خود بگذارند و به او اجازه دهند که تا حد زیادی هنجارهای اجتماعی را نادیده بگیرد، تثبیت به صورت شخصیت برون ران انجام می شود. افرادی که دارای این تثبیت هستند به شدت ولنگار و شلخته اند، با سازماندهی مشکل دارند و بی دقت و بی ملاحظه اند. اگر والدین شدت عمل زیادی برای کنترل عمل دفع نشان دهند، کودک هنگام احساس حرکات روده اش، مضطرب می شود و سعی می کند تا چنین حرکاتی را متوقف کند. بدین صورت تثبیت به صورت شخصیت نگهدار انجام می شود. افراد دارای این شخصیت، بیش از حد تمیز و منظم اند و افرادی را که این گونه نیستند تحمل نمی کنند. این افراد همچنین می توانند بسیار بادقت، وسواسی، لجوج و خسیس باشند.

مرحله نرینگی (از سن 3 تا 5 سالگی)
مکان کامیابی در این مرحله دستگاه تناسلی است (آلت تناسلی در پسرها و کلیتوریس در دخترها). از نشانه های این مرحله، چه در دخترها و چه در پسرها، دستمالی و نوازش دستگاه تناسلی است (استمنا). مرحله نرینگی، چالش برانگیزترین مرحله تکامل روانی – جنسی است.
مرحله نرینگی با میل جنسی بدان شکل که در افراد بالغ وجود دارد، کاملا متفاوت است. شاخص اصلی این مرحله را مقوله ای اساسی تشکیل می دهد که ذکر نام دارد. در روان کاوی، ذکر به معنای آلت تناسلی مردانه نمی باشد بلکه دارای معنای ظریف و عمیقی است که با عضو جنسی ارتباط و نسبتی مستقیم ندارد. ذکر مقوله ایست متعلق به زبان تکلم که به انسان حوالت داده شده است و شاید از این روست که با کلمه ذکر به معنای یاد و یادآوری از یک ریشه است.
در این مرحله برای نخستین بار ساختمانی تثلیثی، پدر – مادر – فرزند، در ذهن کودک شکل می گیرد. این امر به صورت پرسشی اساسی که "من از کجا آمده ام؟" در ذهن او نقش می بندد.
تا قبل از مرحله نرینگی، کودک بر این تصور است که تنها خودش، مطلوب تمنای مادر است و مادر جز او به کسی تعلق ندارد. دریافت اینکه تمنای مادر تابع شخص دیگری به نام پدر است، در دنیای به هم آمیخته آنها اخلال ایجاد می کند. ورود پدر حکم ممنوعیت از تمتع از وجود مادر را برای کودک پیدا می کند و اولین پایه های قانون منع زنا با محارم در ذهن کودک شکل می گیرد.
ممنوعیت تمتع از کالبد مادر در رابطه همامیخته مادر و فرزند، نتایج دیگری نیز دارد. کودک تمتع از کالبد خود را نیز ممنوع می کند که این ممنوعیت در تضاد با تمایلات استمناآمیز او قرار می گیرد.
کودک با آگاهی به اینکه قادر به برآوردن تمنای مادر نیست به این پرسش می رسد که چه چیزی در پدر نهفته است که خلا تمنای مادر را پر می کند. این پرسش اساسی او را به تفاوت میان زن و مرد هدایت کرده تمام افکار او را به خود مشغول می کند. این پرسش در واقع آگاهی به این اصل است که مادر، یعنی زن، فاقد آن چیزی است که پدر،یعنی مرد، دارای آن است.
اتفاق کلیدی در این مرحله، تمایل و کشش کودک به والد غیر همجنس است و همزمان احساس ترس و حسادت به والد همجنس. در پسرها این موقعیت عقده اودیپ و در دخترها عقده الکترا (عقده اودیپ زنانه) نامیده می شود و نقشی کلیدی در تکامل روانی – جنسی بازی می کند.
عقده اودیپ
این نام از تراژدی کلاسیک یونانی، اودیپ شاه، گرفته شده است. اودیپ پدرش را می کشد و ندانسته با مادرش ازدواج می کند و همبستر می شود. فروید از این نام برای بیان کشش جنسی پسر نسبت به مادرش همراه با احساس حسادت و ترس نسبت به پدرش استفاده کرده است. پسر به وجود مادرش به عنوان هدفی جنسی آگاه می شود و به خاطر این آگاهی، با پدرش تضاد پیدا می کند و او را به چشم رقیب می بیند. این تضاد از آنجا ناشی می شود که پدر با مادر می خوابد، او را می بوسد، در آغوش می گیرد و به گونه ای با او در ارتباط است که برای پسر ممکن نمی باشد.
پسر بچه از یک طرف به هیچ عنوان حاضر به تقسیم مادرش با کسی نیست و از طرف دیگر از قدرت و اقتدار پدر نیز می ترسد. این ترس مشخصا از این مساله ناشی می شود که پسر هراسان است که پدر قدرتمند او را به خاطر تمایلش نسبت به مادر اخته کند .
از طرف دیگر، پسر ممکن است برای از بین رفتن رقیب، آرزوی مرگ پدر را بکند که این آرزو باعث می شود احساس گناه بکند و خود را مستحق تنبیه بداند که این تنبیه، همان اخته شدن است.
برای برطرف شدن کشمکش بین تمایلات و احساس ترس و گناه، خود، از مکانیسم های دفاعی همانند سازی ، درون فکنی و سرکوب استفاده می کند. او تمایل به مادرش را سرکوب می کند و با درون افکنی خصوصیات اخلاقی پدرش با او همانند می شود (همانند سازی با متجاوز). بدین ترتیب، پسر احتمال خطر را از جانب او کاهش می دهد. اگر این مرحله با موفقیت طی گردد، پسر شبیه پدر می شود. همانندسازی و درون فکنی، نقشی اساسی در تکامل فراخود دارند.

عقده الکترا
آنچه دختر تجربه می کند با تجربه پسر متفاوت است. فروید، بیان می کند که دختر بر این باور است که اخته شده است (مثلا هنگام تولد) و مادر را مقصر این اتفاق می داند. دختر در ابتدا مادرش را هدف عشقی خود قرار می دهد اما بعد پدر جای مادر را می گیرد و هدف گرایش کودک می شود. این جابجایی به این دلیل اتفاق می افتد که دختر به خاطر تفاوتی که با پسر دارد، احساس کمبود می کند (
Penis envy) و مادر را مسبب از دست دادن آلتش می داند.
دختر می داند که نمی تواند آلت پسرانه داشته باشد، اما به دنبال جایگزین می گردد. او می خواهد نوزادی داشته باشد تا آن کمبود را برطرف کند و به همین دلیل به سمت پدر می رود به این امید که پدر برایش نوزادی تهیه می کند. در این نقطه، "دختر به زن کوچکی تبدیل می شود." (فروید، 1925).
اینجا مشکلی پیش می آید. این که چگونه دختر با مادر همانند سازی می کند و ارزش ها و توانایی های او را به درون می کشد. در پسر، ترس اختگی است که باعث تکامل بخش اخلاقی شخصیت می شود و همانند سازی و درون فکنی وسیله ایست که پسر با آن از شدت وحشتش می کاهد. اما دختر، اصولا چنین وحشتی ندارد که مادر اخته اش کند. همانند سازی در دختر احتمالا به این دلیل رخ می دهد که دختر می ترسد که عشق مادر را از دست بدهد. این ترس نسبت به ترس اختگی، ضعیف تر است و به همین دلیل فروید ادعا می کند که همانند سازی دختر با مادر از همانند سازی پسر با پدر ضعیف تر است و در دختران، بخش اخلاقی (فراخود) به قدرت پسران نمی باشد.

تثبیت
موفقیت یا شکست در مواجهه با عقده اودیپ (الکترا)، هسته تکامل موفق یا ناموفق روانی است. اگر کودکی بتواند به خوبی این عقده را باز کند، می آموزد چگونه حسادتها و دشمنیهایش را کنترل کند و آماده می شود تا به مرحله دیگر برود.
تثبیت در مردان باعث می شود تا شخص نسبت به سکس احساس گناه یا اضطراب داشته باشد، از اختگی بترسد و دارای شخصیت خودشیفته شود.
در زنان، فروید عقیده دارد که این مرحله به طور کامل طی نمی شود و همیشه ته نشینی از احساس حسادت و پایین تر بودن در شخصیت زن باقی می ماند. البته فروید هنگامی که نظریه اش را در مورد زنان ارایه کرد، بیان کرد که نسبت به این نظریه تردیدهایی دارد.
در هر حال چه در زنان و چه در مردان، برخورد نامناسب با این تضادها باعث بوجود آمدن وضعیتی می شود که بین دو قطب بی بند و باری جنسی و دوری از سکس در حرکت است.
مرحله نهفتگی ( از سن 5 سالگی تا بلوغ)
این مرحله به دنبال دفع امیال و افکار جنسی کودک به ضمیر ناخودآگاه آغاز می شود. با رانده شدن توهمات و هیجانات جنسی به ناخودآگاه به کودک اجازه می دهد تا انرژیش را برای بدست آوردن سایر مهارتهای زندگی صرف کند. اینجا زمانی است که کودک می آموزد، خود را با محیط بیرون تطبیق می دهد، با فرهنگ می شود، عقاید و ارزش هایش را شکل می دهد، روابط دوستانه با هم جنسانش برقرار می کند، ورزش می کند و ....
در مرحله نهفتگی، تعادل بین نهاد، خود و فراخود بهتر از هر زمان دیگری در زندگی برقرار می باشد و به همین دلیل تعارضات خاصی پیش نمی آید که منجر به تثبیت و یا شکل گیری عقده ها شود.مشکلات رفتاری کودک در این مرحله نشان از آن دارد که او نتوانسته است مرحله نرینگی را به خوبی پشت سر بگذارد.
این مرحله، شبیه به آرامش قبل از طوفان است. طوفانی که بلوغ نام دارد که در آن لیبیدو دوباره بیدار می شود.
مرحله تناسلی (بلوغ به بعد)
در این مرحله مکان کامجویی، دستگاه تناسلی است که در جریان بلوغ کامل شده است. تضادها در این مرحله با جامعه بیشتر وابسته به نوع هنجارهای جامعه است. مثلا در جامعه ای خودارضایی گناهی نابخشودنی شمرده می شود و در جامعه ای دیگر، فعالیتی طبیعی و نرمال. در جایی به خاطر رابطه جنسی مجازات های سخت اعمال می شود و در جایی نداشتن این رابطه والدین را نسبت به سلامت فرزندشان نگران می کند. اما در هر حال، هر جامعه ای، به نحوی فعالیت جنسی در این مرحله را پذیرفته است.
در این مرحله هیچگونه تثبیتی رخ نمی دهد. طبق نظر فروید اگر افراد در این مرحله با مشکلاتی روبرو می شوند، به خاطر آسیب هایی است که در سه مرحله اول تکامل روانی- جنسی داشته اند. اشخاص با تثبیت های مراحل قبل پا به این مرحله می گذارند. مثلا کسی که به خاطر تمایلش به جنس مخالف در این مرحله، احساس نگرانی و گناه می کند، به این دلیل است که در باز کردن عقده اودیپ (الکترا) ناموفق بوده است (نکته جالب این است که در جوامعی، داشتن این احساس گناه و اضطراب، ستوده
می شود).

زیگموند فروید، در ابتدا تئوری خود را بر این اصل بنا نهاد که انرژی جنسی یا لیبیدو یا غریزه زندگی، تنها منبع نیروده فعالیتهای بیولوژیکی انسان است. در واقع به خاطر همین مساله است که در برداشت عمومی، روانکاوی چیزی است که فقط و فقط به سکس می پردازد. این برداشت تا آنجا گسترده شده که حتی تئوری فروید، مکتب بی بند و باری جنسی معرفی شده است. بعد از کشتار جنگ اول جهانی، فروید لازم دانست تا غریزه دیگری را نیز در نظر بگیرد. او این غریزه را تاناتوس یا غریزه مرگ نامید. تاناتوس منبع تامین انرژی برای تمایلات غریزی انسان به خشونت است. باقی غرایز انسان به صورت ترکیبی از این دو ظهور پیدا می کنند. فروید با توجه به این مطلب برای شخصیت انسان، ساختاری ارائه می دهد که در ادامه به آن پرداخته می شود.
مدل ساختاری شخصیت
ساختار شخصیت انسان سه گانه است. فروید شخصیت را به سه بخش نهاد ، خود و فراخود تقسیم می کند. از این سه قسمت، خود، آشکار است و دو بخش دیگر پنهانند.
نهاد
ما همراه نهادمان زاده می شویم. نهاد بخش بسیار مهمی در شخصیت ماست زیرا بعد از تولد، ما را به سمت رفع احتیاجات ابتدایی می برد. فروید عقیده دارد که نهاد بر اساس اصل کامجویی بنا شده است. به عبارت دیگر، نهاد، فورا آنچه را که لذت بخش می داند، می خواهد بدون توجه به شرایط و رعایت چیزی. نهاد به واقعیت توجه ندارد و امکان دسترسی به لذت را در موقعیتی که در آن قرار دارد، نمی سنجد. نهاد، فقط می خواهد. نوزادان هنگامی که گرسنه اند یا به هر دلیلی نیازمند مراقبت والدین هستند، ملاحظه شرایط پدر و مادر را نمی کنند. آنها توجهی به زمان و مکان ندارند و اهمیتی ندارد که والدین خوابیده اند، در حال استراحتند یا غذا می خورند.
شخصی را در نظر بگیرید که در کلاس درس نشسته است و دوست دارد بخوابد. نهاد می گوید همانجا و در همان زمان بخواب.
همانطور که گفته شد، منبع انرژی نهاد، لیبیدو و تاناتوس است. هالیوود به عنوان یکی از صنایع سود آور جهان با فیلم هایی که دارای سکانس های سکس و خشونت هستند، روی نهاد سرمایه گذاری می کند.
خود
در سه سال بعد از تولد، کودک بیشتر و بیشتر با دنیا برخورد می کند و بخشی دیگر از شخصیت تکامل پیدا می کند. فروید این قسمت را خود نامیده است. خود، رویه بیرونی شخصیت و آن چیزی است که جهان خارج، از ما می بیند. خود را اصل واقعیت شکل می دهد و بر اساس رویکردی واقع گرایانه به سمت دنیا و دیگران، تکامل می یابد.
خود این را درک می کند که دیگران هم نیازها و خواسته هایی دارند و مهم تر از آن، کامجویی باید در شرایط مناسبی انجام شود و لذت بردن در شرایط نامناسب می تواند آسیب رسان باشد. کودکی را درنظر بگیرید که وقتی والدینش نیستند، شکلاتی را که نباید بخورد، می خورد. وقتی کودک منتظر می ماند تا والدین از خانه بیرون بروند، خود، راهی پیدا کرده است که هم نهاد به چیزی که می خواهد برسد و هم این کامجویی همراه با تنبیه نباشد. خود، سعی می کند تا شرایط کامجویی نهاد را فراهم کند. به عنوان مثالی دیگر، خود، به شخصی که در کلاس درس خوابش گرفته است، می گوید برو به نیمکت آخری، گوشه دیوار طوری بخواب که معلم نبیند.

فراخود
در سن پنج سالگی، در انتهای مرحله فالیک یا نرینگی (ذکری)، فراخود شکل می گیرد. آنچه فراخود را شکل می دهد، عقده اودیپ (در زنان عقده الکترا) است. عقده ای که کودک با برخورد با آن، احساس شرمساری و بد بودن می کند.فراخود، بخش اخلاقی شخصیت است و محصول اجتماعی شدن که به دو بخش تقسیم می شود: خود ایده آل و وجدان. خود ایده آل درگیر معیارها و مشخصاتی است که شخص آنها را معیارهای برتر می داند. خود ایده آل بین رفتار انسان و رفتار آرمانی مورد انتظارش قضاوت می کند و شخص را به سمت تصویری می برد که می خواهد به آن برسد. این قسمت از فراخود، از رسوب تصاویر ذهنی اولیه از اولیا و قهرمانان که مبتنی بر تحسین طفل در خصوص کمال آنان است، ساخته می شود. وجدان هم ندایی درونی است که شخص را هنگام انجام کارهایی که غلط می داند، بازخواست می کند.
فراخود، منبع پاداش و تنبیه است و احساساتی مانند غرور، رضایت، شرمساری و ... را بوجود می آورد. فراخود، حاصل همانند سازی اولیه با شخصیت والدین است و دو دوره های مختلف زندگی، با اضافه شدن تجربیات شخص یا با برخوردهای اجتماعیش، تکامل می یابد.
در مثال کلاس درس، فراخود به شخص می گوید کلاس جای خوابیدن نیست.

خود و شخصیت
خود، بخشی از نهاد است که به واسطه نفوذ دنیای خارج تعدیل شده است تا ضمن دریافت محرکها به عنوان محافظی در مقابل آنها نیز عمل کند. در اصل، خود، وظیفه ارائه جهان خارج را به نهاد بر عهده دارد. خواسته های نهاد و فراخود، اغلب در تضاد با یکدیگرند. در این بین، خود با استفاده از مکانیسم های دفاعی، سعی می کند این تضادها را برطرف کند و بپوشاند. رابطه خود و نهاد مثل رابطه سوارکار و اسب است. معمولا سوارکار است که مسیر حرکت اسب را تعیین می کند ولی گاهی مجبور است از مسیر دلخواه اسب، پیروی کند.
سه قطب در حال کلنجار با خود عبارتند از:جهان خارج، فراخود و نهاد. اضطراب را می توان ناشی از نقص عملکرد خود در مقابله با هر یک از سه محور مذکور دانست: اضطراب واقع بینانه در رابطه با جهان خارج. اضطراب اخلاقی در رابطه با فراخود و اضطراب روان رنجورانه در رابطه با فشارهای نهاد.
در یک شخص سالم، خود، قدرتمندترین بخش شخصیت است. اگر نهاد قدرتمند شود، هوس ها و خودرضایتمندی ها، زندگی شخص را تحت تاثیر قرار می دهند. اگر فراخود، قوی تر باشد، شخص را گرفتار اخلاقیات بسته و قضاوت انعطاف ناپذیر در رابطه با جهان واقعیت می کند.
اهداف درمانی روانکاوی، تقویت خود، استقلال بیشترش از فراخود و گسترش حوزه درک و سازماندهی آن است تا به این ترتیب، فرد بتواند به طور مناسب بین کامجوییها و شرایط واقعی، توازن برقرار کند.
مدل توپوگرافیکی
طبق نظریه فروید، بیشتر چیزهایی که انسان در زندگیش تجربه می کند، تحریکات و هیجانات نهفته، باورها و احساسات در سطحی هشیار و خودآگاه در دسترسش نیست. بیشتر چیزهایی که ما را به حرکت در می آورد، در ناخودآگاهما مدفون شده است. عقده هایی که توسط خود واپس زده می شوند (به دلیل تضادهایی که در قسمت قبل به آنها اشاره شد)، از یاد نمی روند بلکه در ناخودآگاه ما پنهان می شوند و عمیقا زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهند. دسترسی مستقیم به ناخودآگاه ممکن نیست. این بخش، بخش پنهانی است که در سایه قرار دارد. به دلیل تعارض نهاد با فراخود و خود، ناخودآگاه به گونه ای ظهور می کند تا ازقضاوت و سرکوب دور بماند. مثلا، خواب محل حضور ناخودآگاه است. در روانکاوی، با تکنیکهایی مانند تداعی آزاد، تحلیل رویا و... به کاویدن ناخودآگاه و بیرون کشیدن خاطرات دفن شده، پرداخته می شود.
تمام آنچه که ما به آن آگاهیم، در خودآگاه ما قرار دارد. خودآگاه بخش بسیار کوچکی از ماست. به عبارت دیگر در هر زمان، ما از بخش بسیار ناچیزی از آنچه شخصیتمان را می سازد، آگاهیم. بیشتر آنچه هستیم، مدفون است و دور از دسترس.
در مقایسه با دو قسمت گفته شده، بخش دیگری وجود دارد که نیمه آگاه نامیده می شود. این قسمت به فعالی خودآگاه نیست اما مانند ناخودآگاه هم دور از دسترس نمی باشد. در نیمه آگاه نیز، چیزهایی مدفون شده اما می توان با جستجو آنها را بیرون کشید. برخی از خاطرات کودکی یا نام بهترین دوستان دوران مدرسه، در نیمه آگاه ذخیره شده است.
این سه بخش را می توان به کوه یخی تشبیه کرد که در آب شناور است. آبی که اطراف کوه را گرفته تمام چیزهایی است که ما تجربه نکرده ایم و به شخصیت ما اضافه نشده است. در این کوه یخ، خود، رابط بین قسمتهای مختلف است