سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح .راه .ارامش

مراحل تفکر در حل مشکلات

انسان در زندگی به مشکلات زیادی بر می خورد که نیاز به حل آنها دارد و اصولا هر سوالی که انسان با خود مطرح می کند و جوابش را نمی داند خود ، مشکلی به شمار می رود . معمولا انسان با موضع گیری های زیادی مواجه می شود که مشکل به حساب می آیند و این هنگامی است که او هدفی مشخص دارد و برای تحقق آن تلاش می کند اما راهی که منتهی به تحقق هدفش باشد ، نمی شناسد ، یا مانعی وجود دارند که او را از رسیدن به هدفش باز می دارد .

1 – احساس وجود مشکل

سیر تفکر با احساس وجود مشکلی که برای انسان اهمیت دارد ، آغاز می شود . انسان در این مرحله نوعی انگیزه قوی احساس می کند که او را به حل مشکل تشویق می نماید . اصولا احساس وجود مشکل ، نخستین مرحله سیر تفکر را تشکیل می دهد

2 – جمع آوری مدارک پیرامون موضوع ( مشکل )

وقتی انسان وجود یک مشکل را حس می کند معمولا به جستجوی آن از تمام جنبه ها می پردازد تا آن را به خوبی درک کند . و بعد به جمع آوری کلیه اطلاعات و مدارک متعلق به آن و بررسی آنها ، به منظور شناختن درجه تناسب یا عدم تناسبشان با موضوع می پردازد و اطلاعاتی را که مناسب حل مشکل هستند حفظ می کند و آنها را که نامناسب هستند کنار می گذارد ، جمع آوری اطلاعات و اسناد متناسب با موضوع به روشن شدن و فهمیدن و مشخص کردن دقیق آنها کمک می کند .

3 – فرضیه سازی

فرضیه در واقع راه حل های پیشنهادی برای مشکل است و تمامی راه حل های پیشنهادی و احتمالی که به ذهن خطور می یابد را شامل می شود .

4 – ارزیابی فرضیه ها

وقتی محقق برای حل یک مشکل فرضیه ای می سازد معمولا به بررسی عمیق و بحث پیرامون آن فرضیه در چارچوب اطلاعات و مدارکی که در اختیار دارد ، می پردازد تا از تناسب آنها با مساله ( مشکل ) و صلاحیتشان برای حل آن مطمئن شود . گاهی محقق در می یابد فرضیه ای که ارائه داده است با برخی از اطلاعات و حقایق درباره آن مشکل ، هماهنگ و متناسب نمی باشد ، از این رو فرضیه مزبور ار به دلیل عدم شایستگی در حل مشکل ، کنار می گذارد و به ساختن فرضیه ای دیگر می پردازد و این روند آنقدر تکرار می شود تا سرانجام به ارائه یک فرضیه پذیرفته شده و متناسب با اطلاعات و حقایق موجود درباره آن مشکل برسد .

5 – اطمینان به صحت فرضیه

پس از کنار گذاشتن فرضیه های نامناسب و رسیده به یک فرضیه متناسب برای راه حل مشکل ، محقق معمولا به گردآوری مدارک و اسناد دیگری نیز می پردازد و به نکات تازه ای می رسد و یا برای اطمینان از صحت این فرضیه آزمایش هایی انجام می دهد .

اینها مراحلی هستند که فکر ، معمولا در جریان حل مشکلات ، پشت سر می گذارد و ما نیز برای حل کلیه مشکلاتی که در زندگی روزمره دانگیرمان می شود ، همین مراحل را طی می کنیم .

قرآن برای مراحل سیر تفکر در جریان حل مشکلات ، نمونه ای به ما ارائه می دهد . و این نمونه را در داستان ابراهیم و روشی که او در سیر تفکر برای رسیدن به معرفت پروردگار بزرگ و قادر هستی آفرین ، در پیش گرفت ، می یابیم .

 سوره انعام / آیات 74-79 :

« و یاد کن وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر گفت : آیا بتهایی را به خدایی اختیار کرده ای و من براستی ، تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم . و همچنین ما به ابراهیم ملکوت و باطن آسمان ها و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسد . پس چون شب تاریک نمودار شد . ستاره درخشانی را دید ( برای هدایت مشرکان ) گفت : این پروردگار من است . پس چون ان ستاره غروب کرد گفت : من چیزی را که نابود شود به خدایی نخواهم گرفت . پس چون ( شب شد و ) ماه تابان را دید باز گفت این خدای من است ، وقتی که آن هم نابود شد گفت : اگر خدئای من مرا هدایت نکند همانا که من از گروه گمراهان عالم خواهد بود . پس چون ( صبح ) خورشد درخشان را دید باز گفت این است خدای من ، این بزرگ تر است ، چون آن نیز نابود شد گفت : ای گروه مشرکان از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بیزارم . من با ایمان خالص روی به سوی خدایی می آورم که آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود . »

ابراهیم (ع) نادرستی عبادت بتها را توسط قوم خود احساس کرده بود ، چون فکر می کرد که انسان سازنده این بتهاست . بنابراین ساخته دست بشر شایسته پرستش نیست .« ابراهیم گفت : آیا شما چیزی را به دست خود بتراشید و آن را پرستش کنید؟ » ( صافات / 95 ) همین احساس ابراهیم (ع) نسبت به نادرستی عبادت بتها و عدم شایستگی آنها برای خدا شدن ، مشکلی در نفسش برانگیخت که بر او فشار می آورد و بر تفکرش چیره می شد و آن مشکل این بود که « خدای این هستی کیست ؟ » همزمان با احساس این مشکل ، ابراهیم (ع) نوعی انگیزه قوی در خود حس کرد که او را برای رسیدن به شناخت آفریدگار هستی ، به تفمر درباره این مشکل وادارد . ( البته در ایجاد این انگیزه ، علاوه بر هدایت و توفیق الهی ، فطرت سالم و روح صاف و زلال ابراهیم (ع) نیز به او کمک کرد ) .

ابراهیم (ع) سپس به مرحله مشاهده و جمع آوری اطلاعات و مدارک رسید . پدیده های گوناگون هستی در آسمان و زمین را مشاهده کرد تا شاید از طریق آنها به شناخت خداوند برسد و در جریان مشاهده و گردآوری اطلاعات در ذهن خود فرضیه هایی ساخت ، مثلا وقتب تاریکی شب همه جا را گرفت و او ستاره ای دید که در آسمان می درخشد فرضیه ای ساخت که نتیجه­اش اعتقاد به خدا بودن ستاره بود؛ و هنگامی که ستاره غروب کرد فرضیه مزبور را کنار گذاشت زیرا فرضیه ای غیرمناسب با حل مشکل بود ( همچنین این مرحله را برای ماه و خورشید نیز تکرار کرد ) . ابراهیم (ع) پس از اینکه همه فرضیه ها را به سبب عدم تناسبشان با حل مشکل کنار گذاشت سرانجام فرضیه ای ساخت که او را به خدا معتقد کرد . او گفت : « من به خدای ایمان آوردم که آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود » . بدون شک او قبلا به این فرضیه که سرانجام به آن رسیده فکر کرده و اطلاعات زیادی درباره دیگر پدیده های هستی نیز گردآورده بود و نه تنها چیزی که فرضیه­اش را نقض کند در انها ندیده بود بلکه بر عکس ، دریافته بود که هر آنچه را مشاهده کرده است از شگفتی های آفرینش و خلقت خداست .بنابر این می بینیم که چگونه قرآن مراحل سیر تفکر در حل مشکلات را به طور دقیق و روشن ، توصیف کرده است .

 


وسواس چیست و چگونه آنرا درمان کنیم؟

وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر که با نوعی احساس اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در
برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت‏به شخصیت‏خود بوده از غیر عادی و نابهنجار بودن رفتار خودآگاه است.روانشناسان وسواس را نوعی بیماری از سری نوروزهای شدید می‏دانند که تعادل روانی و رفتاری را از بیمار سلب و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال می‏سازد و این عدم تعادل و اختلال دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی می‏کنند و آن را حالتی می‏دانند که در آن، فکر، میل، یا عقیده‏ای خاص، که اغلب وهم‏آمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود می‏گیرد، آنچنان که حتی اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامی‏دارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواسته‏اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمی‏تواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورتهای مختلف بروز می‏کند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه می‏شود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطی؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
علائم دیگر:در مواردی وسواس بصورت، خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدی، آتش زدن جایی، درآوردن جامه خود، بیقراری، بهانه‏گیری، بی‏خوابی، بدخوابی، بی‏اشتهایی،... متجلی می‏شود آنچنانکه به اطرافیانش این احساس دست می‏دهد که نکند دیوانه شده باشد.
انواع وسواس:وسواسهایی که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تاثیر قرار داده و احاطه‏شان می‏کند معمولا بصورتهای زیر است:
وسواس فکری:
این وسواس بصورتهای مختلف خود را نشان می‏دهد که برخی از نمونه‏های آن بشرح زیر است:
اندیشه درباره بدن:
بدین گونه که بخشی مهم از اشتغالات ذهنی و فکری بیمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشک مراجعه می‏کند و در صدد به‏دست آوردن دارویی جدید برای سلامت‏بدن است.
رفتار حال یا گذشته:
مثلا در این رابطه می‏اندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عملی می‏شود آیا درست می‏اندیشد یا نه؟ تصمیمات او رواست‏یا ناروا ؟
در رابطه با اعتقادات: زمانی فکر وسواسی زمینه را برای تضادها و مغایرت‏های اعتقادی فراهم می‏سازد. مسایلی در زمینه حیات و ممات، خیر و شر، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول می‏دارد.
اندیشه افراطی:
زمانی وسواس در مورد امری بصورت افراط در قبول یا رد آن است‏با اینکه بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولی بصورتی است که گویی اندیشه مزاحمی بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط می‏سازد، از آن دفاع و یا آن را طرد می‏کند بدون اینکه آن مساله کوچکترین ارتباطی با زندگی او داشته باشد; مثلا در رابطه با دارویی عقیده‏ای افراطی پیدا می‏کند بگونه‏ای که طول عمر، بقای زندگی و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو می‏داند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجه‏ای دست نیابد.
2- وسواس عملی:
وسواس عملی به شکلهای گوناگون خود را بروز می‏دهد که ما به نمونه‏ها و مواردی از آن اشاره می‏کنیم :
شستشوی مکرر: مردم بر حسب عادت تنها همین امر را وسواس می‏دانند و این بیماری در نزد زنان رایجتر است.
رفتار منحرفانه:
جلوه آن در مواردی بصورت دزدی است و این امر حتی در افرادی دیده می‏شود که هیچ‏گونه نیاز مادی ندارند.
دقت وسواسی:
نمونه‏اش را در منظم کردن دگمه لباس و... می‏بینیم و وضعیت فرد بگونه‏ای است که گویی از این امر احساس آرامش می‏کند.
شمردن:
شمردن و شمارش‏ها در مواردی می‏تواند از همین قبیل بحساب آید مثل شمردن نرده‏ها با اصرار بر این که اشتباهی در این امر صورت نگیرد.
راه رفتن:
گاهی وسواس‏ها بصورت راه رفتن اجباری است. شخص از این سو به آن سو راه می‏رود و اصرار دارد که تعداد قدمها معین و طبق ضابطه باشد. مثلا فاصله بین دو نقطه از ده قدم تجاوز نکند و هم از آن کمتر نباشد.
3- وسواس ترس:
صورتهای ترس وسواسی عبارت است از: ترس از آلودگی - ترس از مرگ - ترس از دفع - ترس از محیط محدود - ترس از امری خلاف اخلاق - ترس از تحقق آرزو.
4- وسواس الزام:
در این نوع وسواس نمی‏تواند خود را از انجام عمل و یا فکری بیرون آورد و در صورت رهایی از آن فکر و خودداری از آن عمل موجبات تنش در او پدید خواهد آمد.
وسواس در چه کسانی بروز می کند؟
الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادی افراد نشان می‏دهد که وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجا رشد می‏کند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دوره‏ای پدید می‏آید وگرنه بیماری سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه می‏آید.
ب) در رابطه باهوش:
بررسیهای علمی نشان داده‏اند که وضع هوشی آنها در سطحی متوسط و حتی بالاتر از حد متوسط است. وسواسی‏هایی که دارای هوش اندک و یا با درجه ضعیف باشند بسیار کمند بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کم‏هوشی شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد:
د) در رابطه با شخصیت و محیط:
تجارب نشان داده‏اند آنهایی که در زندگی شخصی حساس‏ترند امکان ابتلایشان به بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانی که والدینشان معمولا محکومشان می‏کنند این بیماری بیشتر دیده می‏شود.
پاره‏ای از تحقیقات نشان داده‏اند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی، روابط همگن خویی و محیطی در این امور مؤثرند بهمین نظر وسواس در بین دوقلوهای یکسان بیشتر دیده می‏شود تا در دیگران، اگر چه ریشه‏های اساسی و کلی این امر کاملا مشهود نیست.
مساله شخصیت را اگر با دامنه‏ای وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتی در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس بر خلاف بیماری هیستری است که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده می‏شود، در جوامع بظاهر متمدن و پیشرفته و حتی در بین افراد هوشمند هم بمیزانی قابل توجه دیده می‏شود.
ریشه‏های خانوادگی وسواس
در مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر شده که اهم آنها عبارتند از وراثت، شخصیت زیر ساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل اجتماعی، عوامل خانوادگی، عوامل اتفاقی، رقابت‏ها، منع‏ها و... که ما ذیلا به مواردی از آن اشاره می‏کنیم.
الف) وراثت:
تحقیقات برخی از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسیها، این بیماری را از والدین خود به ارث برده‏اند، اگرچه گروهی دیگر از محققان جنبه ارثی بودن آن را محتمل دانسته و قایل شده‏اند، انتقال زمینه‏های عصبی می‏تواند ریشه و عاملی در این راه باشد.
ب) تربیت :
در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارتند از:
1- دوران کودکی:اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواس‏های افراد در سنین جوانی و پس از آن از دوران کودکی پایه‏گذاری شده و تاریخچه زندگی آنها حاکی از دوران کودکی ویژه‏ای است که در آن کشمکش‏ها و مقاومت‏ها و سرسختی‏های فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواسته‏های بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شیوه تربیت:در پیدایش گسترش وسواس برای شیوه تربیت والدین نقش فوق العاده‏ای را باید قایل شد. بررسیها نشان می‏دهد مادران حساس و کمال جو بصورتی ناخودآگاه زمینه را برای وسواسی شدن فرزندان فراهم می‏کنند و مخصوصا والدینی که رفتار طفل را بر اساس ضابطه خود بصورت دقیق می‏خواهند و انعطاف پذیری کمتری دارند در این رابطه مقصرند. تربیت‏خشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری زیاد مؤثر است. نحوه از شیر گرفتن کودک بصورت ناگهانی، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و کنترل کودک در رفتار مربوط به نظم و تربیت و دقت او هم در این امر مؤثر است.
3- تحقیر کودک:عده‏ای از بیماران وسواسی کسانی هستند که دائما این عبارت به گوششان خورده است که: آدم بی عرضه‏ای هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، بدرد زندگی نمی‏خوری... و از بابت عدم لیاقت‏خود توسط والدین، مربیان، خواهران، و برادران ارشد رکوفت‏شنیده و تنبیه شده‏اند. این گونه برخوردها بعدا زمینه را برای ناراحتی عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
4- ناامنی‏ها:پاره‏ای از تحقیقات نشان داده‏اند برخی از آنها که دوران حیات کودکی آشفته‏ای داشته و با ترس و نا امنی همساز بوده‏اند بعدها به چنین بیماری دچار شده‏اند. آنها در مرحله کودکی وحشت از آن داشته‏اند که نکند کار و رفتارشان مورد تایید والدین و مربیان قرار نگیرد. اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان خود می‏کوشیدند و سعی داشته‏اند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا دارند و در همه مسائل، با باریک‏بینی و موشکافی وارد شوند.
5- منع‏ها:گاهی وسواس فردی بزرگسال نشات گرفته از منع‏های شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی و جوانی است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیریهای بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان، اگر چه ممکن است کار را برطبق مذاق خواستاران پدید آورد معلوم نیست عاقبت‏خوش و میمونی داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسی: بررسیها نشان داده‏اند:
- اغلب وسواسی‏ها والدین لجوج داشته‏اند که در وظیفه خواهی از فرزندان سماجت‏بسیار نشان می‏داده‏اند.
- ایرادگیر و عیبجو بوده‏اند اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود می‏دیدند، آن را به رخ فرزندان می‏کشیدند.
- خسیس و ممسک بوده‏اند به طوری که کودک برای دستیابی به هدفی ناگزیر به شیوه‏ای اصرارآمیز بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت، طعنه زن، ملامتگر، بوده‏اند و کودک سعی می‏کرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور کند تا سرزنش نشود. (6)
درمان :
برای درمان می‏توان از راه و رسم‏ها و وسایل و ابزاری استفاده کرد که یکی از آنها تغییر محیطی است که بیمار در آن زندگی می‏کند.
1- تغییر آب و هوا: دور ساختن بیمار از محیط خانواده و اقامت او در یک آسایشگاه و واداشتن او به زندگی در یک منطقه خوش آب و هوا برای تخفیف اضطراب و درمان بیمار اثری آرامش بخش دارد و این امری است که اولیای بیمار می‏توانند به آن اقدام کنند.
2- تغییر شرایط زندگی:از شیوه‏های درمان این است که زندگی بیمار را در محیطی دیگر بکشانیم و وضع او را تغییر دهیم. او را باید به محیطی کشاند که در آن مساله حیات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بنای اصلی شخصیت او از دستبردها دور و در امان باشد بررسیهای تجربی نشان می‏دهند که در مواردی با تغییر شرایط زندگی و حتی تغییر خانه و محل کار و زندگی بهبود کامل حاصل می‏شود.
3- ایجاد اشتغال و سرگرمی:تطهیرهای مکرر و دوباره‏کاری‏ها بدان خاطر است که بیمار وقت و فرصتی کافی برای انجام آن در خود احساس می‏کند و وقت و زمانی فراخ در اختیار دارد. بدین سبب ضروری است در حدود امکان سرگرمی او زیادتر گردد تا وقت اضافی نداشته باشد. اشتغالات یکی پس از دیگری او را وادار خواهد کرد که نسبت‏به برخی از امور بی‏اعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگی در جمع:فرد وسواسی را باید از گوشه‏گیری و تنهایی بیرون کشاند. زندگی در میان جمع خود می‏تواند عاملی و سببی برای رفع این الت‏باشد. ترتیب دادن مسافرتهای دستجمعی که در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه واحدی را در زندگی پذیرا شوند، در تخفیف و حتی درمان این بیماری مخصوصا در افرا کمرو مؤثر است.
5- شیوه‏های اخلاقی:رودربایستی‏ها و ملاحظات فیمابین که هر انسانی بنحوی با آن مواجه است تا حدود زیادی سبب تخفیف این بیماری می‏شود. طرح سؤالات انتقادی توام با لطف و شیرینی، بویژه از سوی کسانی که محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگی بیمار بسیار مؤثر است و می‏تواند موجب پیدایش تخفیف هایی در این رابطه شوند و البته باید سعی بر این باشد که انتقاد به ملامت منجر نشود روح بیمار را نیازارد. احیای غرور بیمار در مواردی بسیار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خواری ناشی از پذیرش رفتارهای ناموزون وسواسی است و به بیمار قدرت می‏دهد. باید گاهی غرور فرد را با انتقادی ملایم زیر سؤال برد و با کنایه به او تفهیم کرد که عرضه اداره و نجات خویش را ندارد تا او بر سر غرور آید و خود را بسازد. باید به او القا کرد که می‏تواند خود را از این وضع نجات دهد. همچنین باید به بیمار اجازه داد که درباره افکار خود اگر چه بی معنی است صحبت کند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ کردن وقت:بیش از این هم گفته‏ایم که گاهی تن دادن به تردیدها ناشی از این است که بیمار خود را در فراخی وقت و فرصت‏ببیند و برای درمان ضروری است که در مواردی وقت را بر فرد وسواسی تنگ کنند. در چنین مواردی لازم است‏با استفاده از متون و شیوه‏هایی او را به کاری مشغول دارید به امر و وظیفه‏ای او را وادار نمایید تا حدی که وقتش تنگ گردد و ناگزیر شود با سر هم کردن عمل و وظیفه کار و برنامه خود را اگرچه نادرست است‏سریعا انجام دهد. تکرار و مداومت در چنین برنامه‏ای در مواردی می‏تواند بصورت جدی در درمان مؤثر باشد.
7- زیرپاگذاردن موضوع وسواس:در مواردی برای درمان بیمار چاره‏ای نداریم جز اینکه به او القا کنیم به قول معروف به سیم آخر بزند، حتی با پیراهنی که آن را او نجس می‏داند و یا با دست و بدنی که او تطهیر نکرده می‏شمارد و به نماز بایستد و وظیفه‏اش را انجام دهد. به عبارت دیگر بیمار را وا داریم تا همان کاری را که از آن می‏ترسد انجام دهد. تنها در چنین صورت است که در می‏یابد هیچ واقعه‏ای اتفاق نمی‏افتد.
شیوه‏های اصولی در درمان وسواس:
الف) روانپزشکی:اگر رفتار و یا عمل وسواسی شدید شود نیاز به متخصص روانی و درمانگری است که در این زمینه اقدام کند. کسی که تعلیمات تخصصی و تحصیلی‏اش در روان پزشکی او به او اجازه می‏دهد که برای شناخت ریشه بیماری و درمان بیمار اقدام نماید. علاوه بر اینکه در زمینه ریشه‏یابی‏ها کار و تلاش کرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتی بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتی هم در رابطه با شناخت‏خویش گام برداشته است. اینان اجازه دارند که در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایی تجویز کنند و یا شیوه‏های دیگری را برای درمان لازم می‏بینند بکار گیرند.

بیماران را گاهی لازم است که در مؤسسات روان‏پزشکی و گاهی هم در بیمارستان‏ها به طرق روانکاوی و روان‏درمانی درمان نمایند و در موارد ضرور باید آنها را بستری نمود. درمان بیماری برای برخی از افراد بسیار ساده و آسان و برای برخی دیگر بسیار سخت است ; بویژه که شرایط اقتصادی و اجتماعی بیمار هم در این امر مؤثر است.
ب) روان درمانی:این هم نوعی درمان است که توسط روانکاو یا روانشناس صورت می‏گیرد و آن یک همکاری آزاد بین بیمار و درمان کننده مبتنی بر اعمال متقابل است که بر اساس روابطی نسبتا طولانی و طبق هدف و برنامه ریزی مشخصی به پیش می‏رود. درمان اختلال به‏صورت مکالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدی که قادر به اصلاح زندگی روانی فرد باشد انجام می‏گیرد. در این درمان گاهی هم ممکن است دارو مورد استفاده قرار گیرد. البته اصل بر این است که بر اساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه برای یک تحول درونی فراهم شود.
اصولی در روان درمانی: در روان درمانی افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام که به این جنبه‏ها توجه نشود امکان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف - اصلاح محیط: و غرض محیط زندگی بیمار، توجه به امنیت آن، بررسی اصول حاکم بر جنبه‏های محبتی و انضباطی، نوع روابط و معاشرتها، فعالیتهای تفریحی، گردشها، تلاشهای جمعی، مشارکتها در امور،... است.
ب - ارتباط خوب و مناسب:در روان درمانی آنچه مهم است داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردی و همراهی، کمک کردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود کردن حق بجانبی برای بیمار، تقویت قدرت استدلال، بیان خوب، خودداری از سرزنش و... .
ج - روانکاوی و روان درمانی:که در آن تلاشی برای ریشه‏یابی، ایجاد زمینه برای دفاع خود بیمار از وضع و حالات خود گشودن عقده‏ها، توجه دادن بیمار به ریشه و منشا اختلال خود، القائات لازم و...

 


نقّادانه بیندیش!!

در دنیای متلاطم و پر از چالش امروز که حق و باطل، درست و غلط ، حقیقت و دروغ سخت به هم آمیخته‌اند، داشتن حس مهارت تشخیص آنها از یکدیگر رمز موفقیت در زندگی است، ذهن نقاد هر چیزی را به راحتی نمی‌پذیرد و یا رد نمی‌کند بلکه ابتدا در مورد آن موضوع سوال و استدلال می‌کند، سپس می‌پذیرد یا رد می‌کند.

داشتن تفکر نقادانه به ما کمک می‌کند تا هنگام تصمیم‌گیری، مسئله را از جوانب مختلف، خوب بررسی و نقد کنیم، زیرا تفکر نقادانه بر پایه‌ی پرسیدن، کسب اطلاعات و استدلال قرار دارد و از تعصب و خودرأیی به دور می‌باشد.

کسانی که فریب دیگران را می‌خورند، یا به راحتی جذب گروه‌ها و افراد و مواد مخدر می‌شوند، یاد نگرفته‌اند که سوال کنند و به عاقبت کار فکر کنند، برای مثال یک نوجوان دارای تفکرنقاد هنگام دعوت از او به جایی و یا مجلسی می‌پرسد:

کی؟ کجا؟ با چه کسی؟ چرا؟ چه مدت؟

تفکر نقاد یکی از مهارت‌های زندگی است که خود زمینه‌ساز مهارت تصمیم‌گیری و حل مسئله است، به یاد داشته باشیم که تفکر نقاد با انتقاد فرق دارد، چرا که هدف‌ از انتقاد، ایراد گرفتن است ولی تفکر نقاد، نقد و بررسی همه‌ی جوانب، نقاط مثبت و منفی موضوع و مقایسه‌ی آن‌ها با یکدیگر است، برای این که بتوانیم تصمیمی درست‌تر و منطقی‌تر بگیریم.

اگر هر کس با تفکر در خود، بتواند به نقد و بررسی و کنکاش مسایل پیش آمده‌اش بپردازد، در می‌یابد که کلید گشایش هر قفلی و مشکلی نزد خود اوست و بی‌جهت آن را در نزد دیگران می‌جوید.

اصول تفکر نقادانه
1- پرسشگری: پرسیدن سوالات مناسب از خود و دیگران برای فهمیدن دقیق‌تر مطلب یا مسئله مطرح شده.

2- اطلاعات: جمع‌آوری اطلاعات از منابع مختلف درباره‌ی مطلب یا مسئله مطرح شده.

3- ارزیابی: بررسی و ارزیابی اطلاعات جمع‌آوری شده درباره‌ی مطلب یا مسئله ی مطرح شده و ارزش گذاری آن‌ها.

4- نتیجه‌گیری: در نظر گرفتن و انتخاب بهترین و صحیح‌ترین مفهوم یا راه حل برای مطلب یا مسئله مطرح شده.


ویژگی‌های افرادی که دارای تفکر نقادانه هستند:
1- روحیه‌ی پرسشگری دارند.

2- خود نقد پذیرند.

3- داوری و قضاوت آن‌ها به دور از تعصب و لجبازی است.

4- هر چیزی را به سادگی و بدون تفکر، نه می‌پذیرند و نه رد می‌کنند.

5- از منابع مختلف اطلاعات مناسب و دقیقی درباره‌ی موضوع مورد نقد، به دست می‌آورند.

6- نسبت به مسایل دید وسیع و دقیقی دارند.

7- به جنبه‌های مثبت و منفی مسئله توجه داشته و یک‌سونگر نیستند.

8- قدرت تجزیه و تحلیل و استنتاج موضوعات مختلف را دارند.

9- با ذهن باز و متفکرانه نسبت به مسایل اظهارنظر می‌کنند.

10- معمولاً قدرت تشخیص درست از نادرست را دارند.

11- گوینده‌ای متفکر و منطقی و شنونده‌ای فعال هستند.

12- در حین این که کل موضوع را در نظر می‌گیرند، به جزئیات نیز توجه می‌کنند.

13- به این مسئله واقفند که ممکن است حرف یا راه حل دیگران یا خودشان همیشه درست نباشد.

14- چون به عاقبت کار می‌اندیشند، معمولاً فریب وعده‌های دیگران را نمی‌خورند.

15- معمولاً به راحتی جذب گروه‌ها و افراد نمی‌شوند.


راهکارهای پرورش تفکر نقادانه:
1- نسبت به پدیده‌های اطرافمان، حساسیت و دقت بیشتری داشته باشیم.

2- دیده‌ها، شنیده‌ها و مطالعه‌ی خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم و به سادگی آن‌ها را نپذیریم و رد نکنیم.

3- درباره ی هر موضوعی با سوالات مناسب و مرتبط ، اطلاعات بیشتری به دست آوریم.

4- مسایل، معمولاً راه‌حل‌های متفاوتی دارند، تحمیل راه حل خود، یا تحمل راه حل دیگران به عنوان یک راه حل قطعی، منطقی به نظر نمی‌آید.

5- درباره‌ی مسایل پیش آمده، فکر کنیم و دچار احساسات و هیچان‌های شدید و کاذب نشویم و از قضاوت عجولانه، تعصب و خود‌رایی درباره‌ی موضوعات مورد بحث اکیداً بپرهیزیم.

6- قبل از پاسخگوی به مسایل، فکر کرده سپس تصمیم‌گیری و عمل نماییم.

7- مشوق خوبی برای مسئولانه فکر کردن خود و دیگران به خصوص کودکان باشیم.

8- از عقاید و نظرات خود دفاع معقولانه و منطقی کرده و زود تسلیم نشویم.

9- به دیگران اجازه‌ی بحث و اظهارنظر درباره‌ی موضوعات مختلف را بدهیم.

10- جلسات گفتگو درباره‌ی مسایل اجتماعی و یا روزمره در خانواده و مدرسه ترتیب داده و همه را به شرکت فعالانه در این جلسات تشویق کنیم.

11- برای رشد تفکر نقادانه در کودکان و نوجوانان مطالعه ی زندگینامه ی افراد نقاد مفید و موثر می‌باشد.

12- فرآیند تفکر کودکان و نوجوانان را بررسی و ارزیابی کنیم و در صورت نیاز از راهنمایی آنان دریغ نورزیم.

13- به هر سوالی به راحتی پاسخ نگوییم بلکه با سوال کردن مناسب، مخاطب را در رسیدن به پاسخ کمک نماییم.

14- در جلسات بحث و تبادل افکار از برچسب زدن، دستوردادن، سرزنش، نصیحت، قضاوت و مسخره کردن فکر دیگران اکیداً پرهیز نماییم.

15- با برقراری امنیت و آرامش روانی و عاطفی و احترام به عقاید و نظرات کودکان و نوجوانان آنان را به شرکت در بحث و بیان اظهار نظر ترغیب و تشویق نماییم.

16- با طرح سوالات مناسب درباره‌ی موضوعات مختلف در خانه و مدرسه نظرات دیگران را جویا شده و آن‌ها را نیز در بحث‌ و گفتگو شرکت دهیم.

17- با دقت و حوصله به نظرات دیگران در خانه و مدرسه گوش کنیم تا بتوانیم با سوالات مناسب آن‌ها را برای نتیجه‌گیری صحیح‌تر راهنمایی کنیم.

18- در صورت عدم مشارکت دیگران در بحث، شاید آن‌ها موضوع را درک نکرده‌‌اند، بیشتر توضیح دهیم تا بتوانند حضور فعال‌تری داشته باشند.

19- در مقابل سوالی که از ما می‌کنند، پاسخ از قبل تعیین شده‌ای نداشته باشیم، تا بهتر بتوانیم به نقد و بررسی ، تجزیه و تحلیل موضوع بپردازیم


افـسردگی اختلالی

افـسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو،احـساسات، رفـتــار، سلامتی جسمانی و روحی شما را
تحـت الشـــعاع قرار دهد. هر انسانی در مقاطع خاصی از زنـدگی خود به افسردگی دچار میگردد. نشانه ها و علایم
افسردگی عبارتند از:

* غم و اندوه پایدار، اظطراب، احساس پوچی.

* احــساس نا امیدی و بدبینی- احساس گناه، احسـاس
بی ارزشی و در ماندگی - احساس تیره بختی.

* کاهش سطح انرژی و احساس خستگی.

* دشواری در تمرکز، یاد آوری و تصمیم گیری-عدم توانایی
در اندیشیدن.

*
بی خوابی و یا افزایش میزان خواب.

* از دست دادن اشتها و
کاهش وزن - یا پر خوری و افزایش وزن.

* عدم تمایل به ملاقات با دیگران - یا وحشت از
تنها ماندن - حضور یافتن در فعالیتهای اجتماعی دشوار و غیر ممکن میگردد.

* احساس بی ارزش بودن و نا عادلانه بودن زندگی- احساس شکست- احساس سربار بودن.

* از دست دادن علاقه و میل به فعالیتهای معمولی در زندگی و یا سرگرمیهایی که پیشتر برای فرد لذت بخش بوده اند.

* بیقراری و بیتابی - زود رنجی و تحریک پذیری- و یا کند شدن حرکات و واکنشها- بی تفاوتی.

* افت
اعتماد بنفس - سرزنش مدام خود - نگرانی از گذشته و آینده.

* مشکلات جسمانی که معمولا به دارو جواب نمیدهند مانند: خارش بدن -
تاری دید -تعریق شدید- خشکی دهان- مشکلات گوارشی (یبوست، اسهال - سوء هاضمه)-سردرد - کمردرد.

* افکار صدمه زدن به خود و یا دیگران - افکار خود کشی.


نقش شعر در افزایش خلاقیت و پرورش هوش هیجانی کودکان

هر کدام از ما کمابیش با بلبل زبانی کودکان ، به ویژه در خواندن شعر آشنا بوده و لذت هم برده ایم .اما فقط تا این حد آشنایی بزرگترها با شعر کافی به نظر نمی رسد.بهتر است ابتدا به طرح پرسش های اساسی در این زمینه بپردازیم .

آیا در خواندن شعر برای کودکان هدف این است که آنها را شاعر بار بیاوریم ؟

یا قرارست روح آنها را تلطیف کنیم ؟

یا آنها را خلاق بار آوریم ؟

دکتر برنادت دافی در کتاب پرورش تخیل و خلاقیت کودکان چنین اشاره می کند:


"کودکان ، خلاق و مبتکر به دنیا می آیند. اشخاص بسیاری معتقدند که آنان خلاق تر از بزرگسالان هستند . زیرا مغزشان در مجموعه راه و روشهای معمول مشاهده مسائل ، حبس نشده است . یا تحت فشار پیروی یا اجبار منطقی قرار نگرفته اند ."



کودکان پیش دبستانی از شنیدن شعر لذت می برند . نه به خاطر اینکه با معنی شعر و یا صناعات ادبی آن آشنا هستند . آنها با آهنگ شعر میخکوب می شوند . با ریتم موجود در شعر به جنبش و جوشش در می آیند ، شاد می شوند و حرکت را تجربه می کنند .

پا را کمی فراتر بگذاریم و علاوه بر موسیقی مستتر در شعر توجه اشان را به موضوع (یا به اصطلاح قصه) شعر آشنا کنیم . آنگاه لذتشان دو چندان می شود . چرا؟ چون کودکان سرشار از تخیل هستند و تخیل داستان را نیز بسیار دوست دارند.حالا ، عنصر دیگری برای افزایش لذت شعر در کودکان را دخالت دهیم .

به شیوه ظریف انتقال احساسات از یک فرد به فرد دیگر بپردازیم .در خواندن شعر توسط مربی ،اگر به حالتهای عاطفی ویژه درون شعر توجه کرده تا آنجا که مقدور است از حالتهای چهره و اندام و آهنگ صدا و ... بهره بگیریم چه اتفاقی خواهد افتاد؟

گلمن در کتاب هوش هیجانی اش می گوید :

"ما به طور ناخودآگاه ، احساساتی را که از فردی دیگر مشاهده کرده ایم ، تقلید می کنیم . به این صورت که ناخودآگاهانه از حالت های چهره ، اندام ، آهنگ صدا و دیگر نشانه های غیر کلامی احساسات دیگران الگو ی گیریم ."


بماند این که در مبحث مهارتهای زندگی و اجتماعی، داشتن این ویژگیها در افزایش ارتباطات میان فردی و قدرت بیان و غیره چه اندازه کارآمد و کارگشاست .

اما می توان امیدوار بود که با استفاده از پتانسیل های موجود در شعر ، بخشی مهم از پرورش هوش عاطفی کودکان به عهده شعر گذاشته شود .

بر می گردیم به پرورش تخیل و خلاقیت در کودکان و ضرورت توجه به این مهم .

دکتر برنادت دافی :

"میل به خلاق بودن و رضایت از فرآیند خلاقیت بخشی از تجارب همه ماست. ممکن است این تجربه یافتن راه حل برای مشکلی باشد یا درست کردن حتی غذایی خاص ، نوشتنی که درک ما را گسترش می دهد و یا ساختن موسیقی و ..."

یکی از فعالیتهای اساسی که کودکان با آن می توانند در دنیای سرشار از تخیل قرار گرفته و افکار و احساسات و تاثرات خود را بیان کنند ، شعر است .

اما نه به این معنی که قرارست شاعر شوند . ( اگر هم شدند چه بهتر)

ولی بی شک شعر ، عرصه دیگری است که میل به خلاق بودن را در کودک ارضا خواهد کرد.

شاید استناد دیگری از اندیشمندان تعلیم و تربیت بد نباشد برتایید این نظر ، که شعر را برای کودکان جدی تر بگیریم .


"پروفسور تراورتن معتقد است که ما با نیاز به دنیا آمده ایم که افکار و احساسات دیگران را بفهمیم و به سبب همین نیاز نمادهای فرهنگ ما مثل هنرهای تجسمی و نمایشی پا به عرصه وجود گذاشته است . "

مروری گذرا هم بر آنچه که در نظام آموزشی ما اتفاق می افتد ،بد نیست .

- چه میزان شعر های خوب برای کودکان وجود دارد؟

- کوشش بزرگترها در آموزش شعر به کودکان چگونه است ؟

- توجه به این مهم تا چه حد، مد نظر مسئولان ، قرار می گیرد؟

- توقعات بزرگترها چیست ؟

- آشنایی و علاقه مجموعه آموزشی – فرهنگی ما، با شعر ، خلاقیت ، تخیل ، هوش هیجانی چه میزان است ؟

و :
ارتباط مفاهیم فوق را چگونه می بیند و چگونه به کار می بندد؟

"خدا می داند ."

با:

یاددآوری این نکته که شعر در سرزمین ما ایران ، دارای پیشینه قدرتمند و مطرحی در جهان است . اما فعلا کوزه گری ست که از کوزه شکسته آب می خورد ...


کودکان فرصتهای ارزشمند زندگی و این سرزمین اند . فرصتهایی که تا باورشان نکنیم ، عملا نه برای زندگی بهایی قائل خواهیم بود و نه برای آنچه که داریم .

دکتر گلمن دوران کودکی را چشم اندازی به سوی فرصتها تلقی کرده می گوید :

مغز بشر هنگام تولد به طور کامل شکل نگرفته است . مغز در طول دوران زندگی به شکل گیری خود ادامه می دهد ، که بیشترین رشد آن در خلال دوران کودکی انجام می گیرد . تعداد یاخته های عصبی موجود در مغز کودکان ، بسیار بیشتر از چیزی است که مغز بالیده ایشان می تواند از آن بهره مند شود.

تاثیر تجربه بر رشد مغز ، در ابتدا توسط برندگان جایزه نوبل ، تورستن ویسل و دیوید هیوبل که هر دو عصب شناس هستند ، نشان داده شد. آنها نشان دادند که در گربه ها و میمون ها چند ماه اول زندگی برای رشد سیناپس هایی که علایم را از چشم به قشر بینایی مغز می فرستد که آن علایم در آنجا تعبیر می شوند ، مقطع حساسی است . اگر در خلال این دوره یک چشم حیوان را بسته نگاه دارند ، از تعداد سیناپس های که از آن چشم به قشر بینایی مغز می روند ، کاسته می شود . در حالی که سیناپس های چشم دیگر که باز است چند برابر می شوند.

اگر پس از پایان آن مقطع بحرانی ، چشم بسته ، باز شود ، حیوان عملا در آن چشم به کوری مبتلا خواهد بود و اگر چه خود چشم ایرادی ندارد ، اما مدارهای بسیار کمی برای ارتباط با قشر بینایی دارد تا علایم ارسال شده از آن چشم را تعبیر کنند .


تا نور چشمانمان باقی است . دیدگانم را بشوییم تا به درک جور دیگر دیدن نیز برسیم .


موانع موفقیت

 هرفردی موفقیتهای خویش را براساس یک مقیاس نسبی مورد سنجش قرار می دهد. مـوفـقـیـتـهای کـوچـک بـرخی اشخاص درنظر برخی دیگر ممکن است بزرگ جلوه نماید؛ این کاملا بستگی بنوع تربیت، تحصیلات و شرایط مـوجود در زندگی شما دارد. تا زمانیکه به اهداف خود دست یافته و برای بهترین بودن سختکوشی می کـنـیـد، فـردی موفق محسوب میشوید. این اصل مطلب است.

با این حال افرادی نیز وجود دارند که نمی توانـند به سطـح رضایت بخشی ازموفقیت دست یابند.ضعفهای شخصیتی و یـا خـصوصـیات از پـیـش تعیین شده زندگی آنها، مـوانـع اصـلی راه چنین انسانهایی بشمار می رود. اگر در زندگی خـود شـرایـط دشـواری را تـجربه کرده اید، نگاهی به این صفات و موقعیت ها بیندازید تا ببینید در حال آماده نمودن خود برای شکستهای بیشتر میباشید یا خیر.

پشت گوش اندازی

ممکن است یکی از اصلیترین اهریمنان عامل نابودی شما در تحصیل و زندگی شغلی، طفره رفتن و به تعویق انداختن امور بوده باشد. افرادی که علامت مزمن این "بـیـمـاری" در آنها دیده میشود، مایلند با این جملات توجیه کننده که " تمام کردنش کاری نخواهد داشت" و یا "نگران نباش، وقت برای انجام دادنش بسیار است"، کارها و وضایفشان را برای همیشه از سر خود باز کرده و به تعویق بیندازند.

اگر کاری در حد و اندازه قابلیتهایتان به شما روی آورد ولی به دلیل عذر و بهانه های ذکر شـده از انجام آن ممانعت بعمل آوردید، قطعا" پشت گوش اندازی مشکل اصـلی بـوده و باید مرتفع گردد. احساس میکنید که زمان در اختیار شما اسـت، اما هنگامی کـه وقـت موعود نزدیک می شود، برای اتمام کار بسرعت هجوم می آورید و نتیجه آن خواهد شد که آن طور که در ابتدا مد نظرتان بود از انجام عمل مورد نظر باز خواهید ماند.

فرد پشت گوش انداز معمولا انسانی تنبل و سست می باشد. او برای همه چیز عذر و بهانه داشته و با اینکه توانایی و ابزار انجـام امـور را در اختـیـار دارد، از اتـمام آنـها طـفره می رود. کار کردن با چنین اشخاصی غیر قابل تحمل است و نه تنها کاستی و سستی آنها باعث اختلال در کارها میگردد، بلکه کارمندان فعال دیگر نیز مـمکـن اسـت به چنـین خصیصه ای دچار شده و رویه آنها را در پیش بگیرند.