روح .راه .ارامش

فروید و درام

چنان‌که از اتوبیوگرافی فروید و زندگی او برمی‌آید، وی کار خود را با هیستری‌شناسی آغاز کرده، پس از چندی بر این باور می‌شود که بیماری هیستری ریشه در نهاد زنان دارد. بدین معنا که وی اعتقاد داشت این بیماری که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم افراد زیادی در غرب (به‌ویژه زنان) را به رفتارهای جنون‌آمیز کشانده بود، ناشی از ناهنجاریهای لیبیدویی بوده و با رفع و کشف این ناهنجاریها می‌توان بیمار را درمان کرد. این ادعا سبب شد که وی را از مجمع پزشکان اخراج و او را متهم به اندیشه‌های غیر علمی نمایند. این برخورد و اخراج، فروید را مصمم ساخت تا برای اثبات نظر خود دست به تجربیاتی بزند که این تجربیات منجر به پیدایی آراء و نظریات روان‌شناسانه او گردید. بر پایه این آراء و اندیشه‌ها فروید روان هر فرد را به سه جزء libido یا نهاد و یا Id که از منظر او نیروهای حیاتی لجام‌گسیخته می‌باشند و (ego) یا من روزمره، من معیشتی یا من‌ آگاه و هشیار و سوپرایگو (Superego) که من متعالی است تقسیم نمود. او اعتقاد داشت اگر لیبید‌و یا همان نیروی لجام‌گسیخته مکو‌ّن نشود، فرد در حالت حیوانی و غریزی باقی‌مانده از سطح موجودی غریزی (حیوان) فراتر نمی‌رود. بنابراین تکوین (لیبیدو) است که این موجود غریزی را به فردی آگاه مبدل ساخته، وی را قادر می‌سازد تا از طریق آگاهی (ego) انرژیهای لیبیدویی خود را مهار کند. لیکن مهار لیبیدو یا به تعبیر دیگر سرکوب آن سبب بروز عقده‌های بی‌شماری می‌شود که عدم تأمین یا تخلیه آنها می‌تواند فرد را دچار انواع بیماریهای روانی کند. بدین‌سان او بر این باور بود که هیستری یکی از جلوه‌های بروز لیبیدوی سرکوب‌شده، و به شکل ناهنجار آن می‌باشد. بدیهی است که از منظر اندیشه‌های او لیبیدو می‌تواند خود را به شکل مثبت و پسندیدة دیگری چون فعالیتهای هیجان‌زا و رویا نیز تخلیه کرده از بار مخرب آن بکاهد.

حال با توجه به مقدمة فوق به تحلیل نمایشنامه «هیستریا» و چند اثر دیگر که بر اساس همین اندیشه به رشته تحریر درآمده‌اند پرداخته، سعی در انطباق مفاهیم این نمایشنامه‌ها با آراء و اندیشه‌های فروید خواهیم نمود.
زیرا چنانکه همگان آگاهند، فروید و سپس شاگرد او یونگ تأثیر شگرف و بی‌بدیلی بر ساخت شخصیتهای دراماتیک در نزدیک به یکصد سال اخیر گذارده‌اند که بدون توجه و آگاهی از این اندیشه‌ها کمتر می‌توان به بررسی شخصیتهای دراماتیکی که در این مدت خلق شده‌اند پرداخت. شخصیتهایی چون لورا (در نمایشنامه باغ‌ وحش شیشه‌ای)، جری (در ماجرای باغ ‌وحش)، بلانش در (اتوبوسی به نام هوس) و...
نمایشنامه «هیستریا» را «تری جانسون» در قالبی گروتسک که (همجواری نزدیک و تودرتوی عنصر تراژیک و کمیک می‌باشد) به رشته تحریر درآورده است. در بادی امر جانسون تأثیرات توهم‌انگیز مرفین (که یکی از داروهای مورد استفادة فروید برای فرافکنی (
Projection) و سپس درمان و آرام کردن بیماران بود) را به نمایش گذارده و سعی در به سخره گرفتن فروید می‌نماید.
نمایش در سال 1939 برای اولین‌بار در لندن به روی صحنه می‌رود. شهری که فروید در پی آنشلوس اتریشی آلمان نازی، بدان پناهنده می‌شود. نمایش درواقع واجد دو حقیقت کمتر شناخته‌شده می‌باشد. آن دو حقیقت این‌ است که: فروید به محض ورود به لندن به تماشای یک نمایش کمدی فارس اثر (بن تراورس) رفته، و پس از چند ماه سالوادور دالی (نقاش مشهور) را به حضور می‌پذیرد. و دیگر اینکه به‌واسطة حضور (فروید) در لندن، منتقدان، نسبت به نمایش «هیستریا» یا (شدت هیجان) که فرضیه «گول‌خوردگی» کودکی یا (آزار کودکان) وی (که سبب اختلال روانی و بروز بیماریهایی نظیر فلج، از دست دادن قدرت تکلم و گاهی تمارض به بیماری می‌شود) را زیر سؤال برده، فروید را مورد پرسش قرار دادند.
نمایش در آغاز نمایشی واقع‌گرایانه به نظر می‌رسد. بدین معنا که در صحنه نخست به تجسم فرویدی که شب‌هنگام مشغول مطالعه می‌باشد و ناگهان صدای زنی را در باغ می‌شنود که از او اجازه ورود می‌خواهد، می‌پردازد. صدایی که سبب قطع مطالعه فروید می‌شود. زن که در زیر باران خیس شده است از فروید درخواست می‌کند که بی‌ فوت وقت و در د‌َم وی را معالجه نماید. این در حالی است که فروید به‌واسطه مصرف مرفین، حالتی شبیه حالت احتضار دارد و به همین دلیل دیگر بیماری را نمی‌پذیرد. اما زمانی که زن وی را تهدید به اعمال منافی ‌عفت و فریاد زدن در خیابان می‌کند موافقت می‌کند که به او مشاوره مختصری بدهد.

زن که نامش «جسیکا» است روی نیمکتی نشسته و نشانه‌هایی از «هیستری» را به نمایش می‌گذارد. بنابراین فروید صریحاً به تشخیص بیماری او نائل شده، اظهار می‌کند که بیماری او از نشانه‌هایی شبیه به بیماری (ربکا اس) برخوردار است.
(ربکا اس) نام نمایشی است که وی (فروید) سی سال پیش از این تاریخ به چاپ رسانده است. این‌گونه، فروید ضمن تقبیح عمل جسیکا، او را متهم به تقلب و دسیسه کرده، وی را ملزم به خروج از منزل می‌کند. لیکن جسیکا هنگام خروج فروید از اطاق در کمد او مخفی می‌شود. روز بعد از آن، پزشک فروید برای عیادت از او وارد منزلش شده، در حین عیادت و معاینه، به بحث در مورد اثر اخیر فروید تحت عنوان «موسی و یکتاپرستی» پرداخته، گفت‌وگوی آنها به مجادله کشیده می‌شود. زیرا فروید در این اثر، گذشته از طرح مسائل حاشیه‌ای، ادعا می‌کند که اولا‌ً موسی یهودی نبوده، بلکه مصری است و در ثانی این پیروان خود موسی هستند که وی را به قتل می‌رسانند.
درگیری اتریش با نازیها، زمینه‌های مساعد فعالیت فروید را تخریب کرده، مجال انتشار کتابی در مورد (
Antisemilic) یعنی ضد نژادپرستی (به‌ویژه نژاد یهود) را نمی‌یابد. بنابراین فروید سعی می‌کند تا اندیشه‌های (Antisemitic) را، به همراه اندیشه‌های روانشناسانه خود در نمایشنامه ربکا اس و کتاب (موسی) به تصویر بکشد.
هیستریا یک نمایش دراماتیک مشکل‌داری است که به نظر می‌رسد مبین تناقضهای فروید از طرفی و تجربیات و ‌آزمایش او از طرف دیگر است. صحنه خروج جسیکا از کمد با چشم‌بند و به هم کوبیدن دربها و فرار به سرزمین «بن تراورس» در حقیقت گویای همین مشکلات و تجربیات می‌باشند.
گروتسک نمایش با ورود «سالوا‌دور دالی» که حالتی مسخره‌آمیز دارد (زیرا که انتهای شلوارش را به دور قوزک پاهایش پیچیده و آنها را داخل جورابهایش کرده است) تشدید می‌شود. هیستریا در نمایش به دو معنای متفاوت سرگشتگی و اختلال جدی عصبی و نیز خنده‌های مسخره‌آمیز گروتسکی، به کار گرفته شده است. بنابراین نمایش میان نوعی تمسخر و جدیت‌ اندیشگی در نوسان است. در این اثنا، جسیکا، فروید را به خاطر دست کشیدن از تئوری «گول‌خوردگی» مورد سرزنش قرار می‌دهد.
ربکا اس، مادر جسیکا، توسط پدرش به شکلی غیر متعارف مورد تع‍د‌ّی قرار می‌گیرد. اما فروید معتقد است که این تصور ناشی از خیال‌پردازی و فانتزی جسیکا می‌باشد.
از جمله نظریاتی که در مورد اجتناب فروید از فرضیه «گول‌خوردگی کودکی» وجود دارد تصور و برداشت عمومی در مورد تعدی پدر فروید نسبت به او است. در حقیقت این تصور و احتمال شوم است که صحنه آخر نمایش را که سورئالیستی است رقم می‌زند. بدین معنا که صحنه آخر به اتاق نقاشی «سالوادور دالی» مبدل شده، فروید را نشان می‌دهد که در حال قدم زدن بوده و وجودش در دیوارهای آن ذوب شده و تلفن اطاق نیز به‌تدریج به شکل یک حلزون در آمده و سپس فروید با صدای بلند می‌میرد.
بخش یا صحنه آخر کتاب، به زمانی برمی‌گردد که فروید در حال تزریق مرفین است و پزشک معالج وی به او هشدار می‌دهد که در صورت ادامه مصرف مرفین، احتمالا‌ً دچار توهم می‌شود و هنگامی که (در انتها) فروید از چ‍ُرت ناشی از مصرف مرفین بیرون می‌آید، صدای کوبیده شدن در‌ِ باغ را می‌شنویم، که نشان از توهم یا خیالی بودن کل نمایش دارد.
تنظیم نمایش به‌گونه‌ای است (به‌ویژه حضور خواهران بی‌‌حجاب فروید بر صحنه) که به نظر می‌رسد به سوی نظریات و فرضیه‌های «سالوادور دالی، پیش می‌رود از این رو نقد «عدم قبول فرضیه گول‌خوردگی» در نمایش توجیه‌پذیر می‌شود. گرچه که این نقد بیش از آنکه نقد یک اثر دراماتیک باشد، نقد یک نمایش مستند خواهد بود. از این رو فروید نظریه پیشین خود را مردود اعلام می‌کند. زیرا هیستریا (شدت هیجان) نمی‌توانست توجیهی دقیق و مصداقی راستین از فرضیه «گول‌خوردگی» باشد. از آن جهت که شامل تمامی آزارهای کودکان در مقیاسی گسترده می‌شد. در عوض به طرح مسئله لیبیدوی کودک نسبت به والد پرداخته، کودک را جانشین وی می‌کند.
بنابراین اگر در صدد باشیم که بازگشت فروید از فرضیه «اغوا» را مورد بررسی قرار دهیم، می‌توانیم بگوییم که امروزه مسئله آزار کودکان در غرب شیوع‌‌یافته‌تر از آن است که در اندیشة سنتی آنها بود. از این رو، توجه فروید معطوف به سرزنش قربانیان آن شد.

جسیکا، جایی می‌گوید: فروید به‌راحتی تصمیم خود را عوض کرد. زیرا «بیماران شما، همان دختران و همسران مردان ثروتمند و ممتاز جامعه هستند. همان افرادی که شما آنها را متهم به اغوا و آزار کودکانشان می‌کنید.»
بنابراین، می‌توان (تا حد رعایت عدالت) به خود جرئت داده، فرضیه‌ای را که تا این حد‌ّ توجه فروید را به خود معطوف کرده است مردود دانست.
به‌ویژه این اندیشه که زنان مورد تعد‌‌‌ّی پدرانشان واقع می‌شوند را دیگر نمی‌توان با متر و میزان این فرضیه بررسی نمود. و با توجه به اینکه فروید مشخصاً مورد تعد‌ّی پدر واقع شده است (و الزاما‌ً فرضیة هیستریا را در ارتباط با این تجربه وضع نموده است) اساسا‌ً می‌توان خط بطلانی بر صحت این مدعا کشید. این در حالی است که شخص فروید در بخشی از استدلالهایش در رد فرضیه «اغواگری» می‌گوید: «من شخصاً علایم هیستریکی را تجربه کرده‌ام. لیکن حتم دارم که هرگز مورد تعدی پدر قرار نگرفته‌ام». و جسیکا در نتیجه‌گیری خود اظهار می‌دارد که: «من به این استدلال به چشم پوچ شدن و بیهودگی فرضیه نخستین نگاه نمی‌کنم. بلکه نگاه من نگاه آدمی است که از یک واقعیت دردناک و فاجعه‌آمیز می‌گریزد.»
بدین‌سان به‌واسطة نبود استدلالی منطقی و نیز فقدان عناصر تقویت‌کننده این اندیشه‌ها «هیستریا» مبدل به نمایشی نامستحکم از نظر استخوان‌بندی و غیر عقلایی (به‌رغم زمینه‌های رئالیستی گاه مستندگونه) به جهت فقدان عناصر علت و معلولی لازم شده، موفق به جلب نظر و توجه خوانندگان و بینندگان خود نمی‌گردد. این عدم توفیق ریشه در طرد یا رد اندیشه‌های فروید هم‌چنین ریشه در منازعات تحلیلهای روانی کلینیکی وی نیز ندارد. بلکه عمده‌ترین تأثیر در عدم استقبال را باید در ساخت شخصیت منش‌نما و قوم‌گرای فروید که در سرتاسر نمایش همچنان محترم و ماهر در سخنوری باقی می‌ماند و طنز تند کلامی او (که اغلب از سخنان واقعی فروید بهره گرفته شده است) جست‌وجو کرد.
در جای دیگری فروید در واکنش به اینکه در موقع حمله هوایی می‌بایست به یک پناهگاه برود می‌گوید: «من زمان قابل‌ توجهی را در یک سوراخ زیرزمین سپری می‌کنم. از این رو قصد ندارم تا هنگامی که می‌توانم همچنان در مورد یک مسئله بحث کنم به جایی پناهنده شوم»
این‌گونه، باید گفت که: فروید با این مشخصات ظاهری یک فرد یا شخصیت سادة یک شخصیتی تیپیک نیست، بلکه به نوعی می‌توان از او به‌عنوان یک کاراکتر تراژیک ارسطویی نام برد. یعنی مردی با توانمندیهای زیاد (در شکل ارسطوئی‌اش) خصلتهای فاضلانه، که مرتکب عملی خطاآمیز می‌شود. عملی که در غایت امر رنج او را به همراه دارد.
نمایش هیستریا چند سال پیش در «مجمع مارک تیپر» لوس‌آنجلس و سپس در دسامبر همان سال توسط «فیلیدیا لوید» کارگردان جوان انگلیسی با بازیگرانی مختلف و میزانسن متفاوت بر روی صحنه رفته است. نکته قابل توجه حضور این آثار بر صحنه‌های انگلیس و آمریکا، پارالل شدن آنها با نمایشهایی است که تقریبا‌ً از همین تم (یا مسائل روانشناختی فرویدی) برخوردارند. مانند نمایش «شوخی بی‌مزه» که تری جانسون در (وست‌اند) لندن بر روی صحنه برده است. نمایش روزی به صحنه می‌رود که «بنی‌هیل» کمدین مشهور انگلیسی دار فانی را بدرود می‌گوید.
در این نمایش مردی به تصویر کشیده می‌شود که عقده‌های روحی‌ ـ روانی او سبب متلاشی شدن زندگی زناشویی‌اش می‌گردد. نمایشی که یادآور نمایشهای مضحک و کمیک «هیل» است. مردی که علاقه‌مندی‌اش به جوکهای لیبیدویی بیشتر از علاقه او به نفس مسئله است.

در اکثر کمدیها (به‌ویژه کمدیهای دوران مدرن)، عنصر کمیک معمولا‌ً در ارتباط مستقیم با عشقهای لیبیدویی است که معمولا‌ً نتیجه‌ای عکس دارد. همانند خود «هیل» که به‌رغم همجواری بانوان و جوکهای لیبیدویی در سراسر عمر به تنهایی زندگی می‌کند و تحقیقاً فاقد صفات مردانه می‌باشد.
جانسون، نویسنده‌ای است که به‌وضوح بر روی این مسائل متمرکز شده، سعی در آشکار کردن خصوصیات روانشناختی رفتارهایی از این دست دارد.
نمایش دیگر، اثری است که پیرامون زندگی یک روانکاو در جریان است. نام نمایش «خانم کلاین» می‌باشد که (نیکلاس رایت) آن را به رشتة تحریر درآورده و در تئاتر (لوسیل لورتل) نیویورک به صحنه کشیده شده است.
هنرپیشه اصلی نمایش خانم «یوتا هاگن» معروف است.
این نمایش در سال 1934 برای نخستین‌بار در لندن به روی صحنه رفته و هنرپیشه آن «ملانی کلاین» یکی از شاگردان فروید است. این در حالی است که هنوز برخی از نظریات فروید و مداوای بیماران با پشتوانه این فرضیات (که اینک مشکوک به نظر می‌رسند) به قوت خود پابرجاست. حقیقت این‌ است که فروید (که در حال حاضر فرضیه اغواگری او زیر سؤال رفته است) فرزند خود (دخترش آنا) را نیز از این منظر مورد روانکاوی قرار داده است. از این رو «ملانی کلاین» نیز هر دو فرزند خود (یعنی دختر و پسرش) را به‌عنوان نخستین بیماران خود تحت مداوای روانکاوانه قرار می‌دهد.
تم اصلی نمایش «خانم کلاین» نزاع و برخورد و مجادله میان او و دخترش «ملیتا» است. خود ملیتا نیز که در اواخر دهه سی عمر خود می‌باشد، یک روانکاو است. به نظر می‌رسد که «هانس» یعنی پسر کلاین و برادر ملیتا، چندی پیش، به کوه رفته و به شکل مرموزی در اثر سقوط جان خود را از دست داده است. «ملیتا» اما، احساس می‌کند که مرگ او طبیعی نبوده، و درواقع (هانس) به نوعی خودکشی دست یازیده است. و خودکشی او را به گردن مادر می‌اندازد. زیرا جایی می‌گوید: «ما هرگز احساس نمی‌کردیم که تو ما را دوست می‌داری. ما را دوست داشتی؟ به ما علاقه‌مند بودی؟» این توطئه توسعه‌یافته است.
نمایش در حقیقت، نمایشی مبتنی و متکی بر دیالوگهای روانشناسانه است. در طول نمایش، کاراکترها بی‌وقفه الکل می‌نوشند و حرف می‌زنند، حرف می‌زنند و حرف می‌زنند (گاهی هم به جای آن چای می‌نوشند) اما باز حرف می‌زنند.
در خلال این حرف ‌زدنها، اسراری آشکار می‌شود. اسراری چون عدم توجه هانس جوان به ناهمجنسهای خودش که کلاین به‌شدت آن را نفی می‌کند.
گفت‌وگو پیرامون گذشته تنها نکته جذاب و مثبت نمایش است. گفت‌وگویی که زمان حال نمایش را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. لیکن چالش ملیتا با مادر، هرگز سبب آزردگی ‌خاطر او نمی‌شود. در انتها، شواهدی پدیدار می‌گردد که حاکی از تصادفی بودن مرگ هانس است. بدین معنا که هانس عاشق زنی بوده م‍ُسن‌تر از خود، که صاحب فرزندانی است. و روزی، هنگامی که با او در کوهستان مشغول قدم زدن است به شکل مرموزی سقوط کرده، جان می‌سپارد.
در پایان «کلاین» طاقت از کف داده، شروع به گریستن می‌کند. زیرا درمی‌یابد که (هانس) بی‌آنکه هرگز وی را از وجود این زن آگاه سازد، تن به مرگ سپرده است. از این رو، این حقیقت که وی بخش اعظم زندگی و روابط با دیگران را از او پنهان کرده است، به منزله رد خودکشی و انتحاری است که می‌توانست واقعی باشد.
در جایی کلاین می‌گوید: «او هرگز این مسئله را با من مطرح نکرد» و سپس فریاد می‌زند که: «حتی یک‌بار. حتی یک‌بار».
نمایش با توافق «کلاین» جهت روانکاوی «ملیتا» به پایان می‌رسد.
گرچه در همان صحنه نخست آشکار می‌شود که این روانکاوی بیش از آنکه یک روانکاوی و معاینه کلینیکی ساده میان روانکاو و بیمار باشد، یک روانکاوی دوطرفه خانوادگی است.
به نظر می‌رسد که دراماتورژی «رایت
Wright» نسبت به دراماتورژی «جانسون» از پندار کمتری برخوردار بوده و در حقیقت نمایش خانم «کلاین» از سنخیت بیشتری نسبت به نمایش «هیستریا» برخوردار است. نمایشی موقر و بالینی که فاقد کاراکترهای تقویت‌کنندة مسخره‌آمیز و الحاقات نابه‌جای سورئالیستی است.
«رایت» اما شخصیت سومی نیز به نمایش اضافه می‌کند که یک زن فراری آلمانی است که کلاین اخیرا‌ً (در نمایش) او را اجیر کرده است. لیکن شخصیتی بسیار ابله و کودن می‌نماید.
به نظر می‌رسد که «رایت» عملا‌ً این شخصیت را به روی صحنه آورده است تا جایگزین حضور مردی شود که احتمالا‌ً می‌بایستی به آنها پاسخ می‌داد. کاراکتری که فقط می‌شنود و می‌شنود و از عکس‌العمل و پاسخ دادن قاصر است. و گمان نگارنده بر این است که (اگرچه هم‌جهت با اندیشة رایت نباشد) شاید در دنیایی این‌چنین س‍‍ُبع و درنده، که هر چیزی در جهان معاصر غرب (عشق‌، علقه، خانواده، صفا، صمیمیت، پاکی، مردانگی، گذشت، انسانیت، صداقت، دانش، بینش، کنش و واکنش و...) رنگی سخیف از (
libido) دارد و همة منافع بشری در کسب لذتهای (libido)‌یی خلاصه می‌شود، بهتر آنکه انسان گنگ باشد و لال و فقط بشنود و حتی نببیند و د‌َم بر نیاورد.


شخصیت سالم3

تمایزات میان نیازهاى پست‏تر و عالى‏تر

ـ نیازهاى والاتر مختص انواع عالى‏ترند و نیازهاى عالى‏تر در راستاى رشد انسان بروز مى‏کنند.

ـ هرچه یک نیاز در سلسله مراتب، پایین‏تر باشد، نیرومندى، تأثیر و تقدّم آن بیشتر است. نیازهاى بالاتر، ضعیف‏تر هستند و محروم ماندن از نیازهاى عالى‏تر، نومیدى محروم ماندن از نیازهاى پست‏تر را موجب نمى‏شود.

ـ زیستن در سطح نیاز عالى‏تر به معناى کارآیى جسمانى بیشتر، طول عمر بیشتر، خواب بهتر، و اشتهاى بهتر و... است.

ـ نیازهاى عالى‏تر از نظر ذهنى کمتر ضرورى‏اند. آنها کمتر درک شدنى و بیشتر قابل اشتباه شدن‏اند و به واسطه تلقین، تقلید، و به دلیل عادت یا اعتقاد غلط، بسیار آسان با نیازهاى دیگر مى‏آمیزند وضوح و روشنى خود را از دست مى‏دهند.

ـ ارضاى نیاز عالى‏تر، پیامدهاى خوشایند ذهنى در پى دارد. و این بدان معناست که ارضاى نیاز عالى‏تر، شادى ژرف‏تر و صفاى بیشترى به دنبال دارد و به زندگى درونى فرد، غناى بیشترى مى‏بخشد.

ـ پیگیرى و ارضاى نیازهاى عالى‏تر به معناى گرایش عمومى به سمت سلامت است.

ـ نیازهاى عالى‏تر، پیشْ شرطهاى بیشتر دارند و زندگى در آن سطح، پیچیده‏تر است.

ـ آنهایى که هر دو نیاز عالى‏تر و پایین‏ترشان ارضا شده است، ارزش والاتر را غالباً به نیازهاى عالى‏تر مى‏دهند تا به نیاز پایین‏تر.

ـ هرچه سطح نیاز بالاتر باشد تعداد کسانى که در دایره عشق مى‏نشینند بیشتر مى‏گردد و فرد، جامعه‏گرایى بیشترى خواهد یافت.

ـ هرچه نیازها عالى‏تر باشند، درمان روانى آنها مى‏تواند آسان‏تر و مؤثرتر باشد، در حالى که در سطح نیازهاى پایین‏تر، درمان به سختى مى‏تواند سودمند افتد. گرسنگى، نمى‏تواند با روانْ درمانى آرام گیرد.

ـ نیازهاى پایین‏تر، بسى بیش از نیازهاى عالى‏تر، محسوس، لمس کردنى، محدود و متمرکزند.

ـ لازم نیست یک نیاز، قبل از اینکه نیاز بعدى موجود در سلسله مراتبْ اهمیت پیدا کند، به طور کامل ارضا شده باشد.

مزلو درصدِ رو به کاهش ارضاى هر نیاز را هنگامى که در سسله مراتب، به سمت بالا پیش مى‏رویم ارائه داد. به عنوان مثالى فرضى، او شخصى را که ارضا شده است، به این صورت توصیف مى‏کند: «هشتاد و پنج درصد از نیازهاى فیزیولوژیکى هفتاد درصد از نیازهاى ایمنى، پنجاه درصد از نیازهاى تعلق‏پذیرى و عشق، چهل درصد از نیازهاى احترام، و ده درصد از نیاز خود شکوفایى».

 

ویژگی­هاى افراد خود شکوفا

ـ درک کارآمد واقعیت: افراد خود شکوفا، دنیاى خود، از جمله دیگران را به وضوح و به صورت عینى مى‏بینند بدون اینکه پیش‏داوریها یا پیش پنداریها باعث جهتگیرى غلط آنها شود.

ـ پذیرش خودشان، دیگران و طبیعت: آنها خودشان (ضعفها و قوّتهایشان) را مى‏پذیرند. آنها ضعفهاى دیگران و جامعه را در کل قبول دارند.

ـ خود انگیختگى، سادگى، طبیعى بودن: رفتار این افراد، بى‏پرده، مستقیم و طبیعى است.

ـ تمرکز بر مشکلات خارج از خودشان: آنها احساس تعهد و رسالتى دارند که نیروى خود را صرف آن مى‏کنند.

ـ احساس جدایى و نیاز به خلوت: آنها بدون آثار زیانبخش، انزوا تجربه مى‏کنند. این افراد به علت عدم وابستگى به دیگران، به خودشان متکى هستند و به درخواست حمایت از دیگران نیازى ندارند.

ـ تازگى فهم و درک: آنها پدیده‏هایى که براى دیگران ممکن است تکرارى به نظر آید گویى اولین بار است که تجربه مى‏کنند و لذت مى‏برند.

ـ تجربه‏هاى عرفانى یا اوج: افراد خودشکوفا با لحظه‏هاى جذبه و از خود بى خود شدگى آشنا هستند.

ـ علاقه اجتماعى: این افراد نسبت به کل بشریت احساس همدردى و همدلى مى‏کنند و به آنها کمک مى‏کنند.
ـ روابط میانْ فردى عمیق: آنها دوستانى برمى‏گزینند که از نظر ویژگیهاى شخصى مثل آنها باشند.

ـ ساختار منش دموکراتیک: آنها مشتاق گوش کردن به هر کسى که قادر باشد به آنها چیزى را یاد بدهد هستند.

ـ خلاقیت: آنها در اغلب جنبه‏هاى زندگى ابتکار و نوآورى نشان مى‏دهند.

ـ مقاومت در برابر فرهنگ آموزى: آنها در برابر هرگونه فشار اجتماعى و فرهنگى که موجب شود تا آنها را وادار به شیوه‏هاى خاصى از فکر کردن و رفتار کردن نماید، مقاومت مى‏نمایند.

ـ و صفات دیگرى از قبیل شوخ طبعىِ مهربانانه و فیلسوفانه.

کتاب «روان­شناسى شخصیت سالم» نوشته ابراهام مزلو، کتابى است حاوى شش فصل، که «ویژگیهاى افراد خودشکوفا» در این مقاله، برگرفته از فصل اول آن و «نیازهاى روانى» و تفصیلات دیگر، برگرفته از فصلهاى چهارم، پنجم و ششم از این کتاب است.

 


شخصیت سالم 2

نیازهاى احترام

اگر احساس کنیم که دوستمان دارند و حس تعلق نیز داریم، پس از آن، نیاز به احترام را پروش مى‏دهیم. ما به شکل ارزش قایل شدن براى خود، از خودمان احترام را مى‏خواهیم و به شکل مقام، شهرت یا موفقیت اجتماعى، از دیگران آن را مى‏خواهیم. بنابراین، نیاز احترام وجود دارد: نیاز به عزّت نفس، و نیاز به احترامى که دیگران آن را براى ما فراهم مى‏کنند.

ارضاى نیاز به عزّت نفس به ما امکان مى‏دهد تا از توانمندى، ارزش و کفایت خود مطمئن شویم. از آن پس مى‏توانیم در تمام جنبه‏هاى زندگى شایسته‏تر باشیم. زمانى که فاقد عزت نفس هستیم، احساس حقارت، درماندگى و یأس مى‏کنیم و از توانایى‏مان در کنار آمدن با مشکلات زندگى اطمینان کمى داریم.

 

نیاز به خود شکوفایى

بالاترین نیاز در سلسله مراتب مزلو، یعنى خود شکوفایى، حداکثر تحقق و رضایت خاطر از استعدادها، امکانات و تواناییهاى ما را در بر مى‏گیرد. مزلو نوشت که این نیاز، ما را وا مى‏دارد تا به حداکثر آنچه لیاقتش را داریم تبدیل شویم. حتى اگر تمام نیازهاى دیگر ما ارضا شده باشند، چنانچه خود را شکوفا نکنیم، بى‏قرار، ناکام، و ناخشنود خواهیم بود.

براى خود شکوفایى چند شرط لازم است. اول، ما باید از قید و بندهایى که توسط خودمان و جامعه تحمیل مى‏شوند آزاد باشیم. دوم، ما نباید توسط نیازهاى پایین‏تر، آشفته شویم، یعنى به وسیله نگرانى براى غذا یا ایمنى. سوم، ما باید از خود انگاره‏مان و تصورى که از دیگران داریم مطمئن باشیم. ما باید دوست بداریم و متقابلاً دوستمان بدارند. و چهارم، ما باید از نیرومندیها و ضعفها، خوبیها و بدیهایمان شناخت واقع‏بینانه‏اى داشته باشیم.

 

مجموعه دومى از نیازها

مزلو مجموعه دومى از نیازهاى فطرى را معرفى کرد: نیاز به شناختن و فهمیدن. اگرچه این نیازها بخشى از سلسله مراتب نیازها نیستند، خودشان سلسله مراتب جداگانه‏اى را تشکیل مى‏دهند. نیاز به «شناختى»، نیرومندتر از نیاز به «فهمیدن» است و باید قبل از اینکه نیاز به فهمیدن پیدا شود، حداقل تا اندازه‏اى ارضا شده باشد. با این حال، این دو نیاز تا اندازه‏اى به مثابه صناعاتى است براى رسیدن به ایمنى در جهان، و براى مردمان هوشمند، فعلیت بخشیدن به استعدادهاى بالقوه خود.

 

مفهوم ارضاى سالم

بیایید چنین فرض کنیم که شخص «الف» به مدت چندین هفته در جنگل خطرناکى به سر برده است و زنده ماندنش بسته به یافتن گهگاهى آب و غذاست. شخص «ب» نیز در موقعیتى مشابه به سر مى‏برد، لکن تفنگى دارد و غارى براى پنهان شدن که دهانه‏اش قابل مسدود شدن است. شخص «ج» علاوه بر اینها دو نفر را نیز به همراه دارد، این شخص، علاوه بر غذا، تفنگ و همراهان و غارى براى پنهان شدن، محبوب‏ترین دوستش را نیز در کنار خود دارد. سرانجام، شخص «ه» در همین جنگل، تمام اینها را دارد، و افزون بر این، رهبر مورد احترام گروه نیز هست.

براى اختصار، مى‏توان این اشخاص را به ترتیب: زنده محض، ایمن، متعلّق، محبوب و محترم خواند. این یک رشته از مراتب صعودى به «سلامت روان» است. مردى که ایمن است و تعلق مى‏پذیرد و محبوب است، سالم‏تر از مردى است که ایمن و متعلق است لکن مطرود و نامحبوب است. و اگر او علاوه بر اینها، احترام و تحسین نیز برانگیزد، به واسطه آن، احترام به خود، و عزت نفس در او رو به رشد نهد، آن گاه مى‏توان گفت که او سالم‏تر، خواستار تحقق خود، یا تماماً انسان است.

اگرچه ترتیب سلسله مراتبى نیازها در مورد اغلب افراد، کاربرد دارد، مزلو تذکر داده که شرایط استثناء نیز مى‏تواند وجود داشته باشد. برخى از افراد که به یک آرمانْ بسیار متعهّد هستند، ممکن است با طیب خاطر همه چیز، از جمله زندگى خود را فداى آرمانشان کنند، یا کسانى که به خاطر اعتقادشان تا دم مرگ روزه مى‏گیرند، نیازهاى فیزیولوژیکى و ایمنى خود را نادیده مى‏گیرند؛ شخصیتهاى مذهبى‏اى که تمام اموال دنیوى را ترک مى‏کنند براى اینکه به پیمانِ فقر وفا کنند، ممکن است در حالى که نیازهاى سطح پایین‏تر را ناکام مى‏سازند، نیاز خود شکوفایى را برآورده کنند.

 


شخصیت سالم،

نیازهاى روانى

نظریه شخصیت مَزلو، از پژوهش درباره سالم‏ترین شخصیتهایى که توانست آنها را بیابد، به دست آمده است. او نتیجه گرفت که هر کدام از ما با نیازهاى غریزى به دنیا مى‏آییم که ما را قادر مى‏سازند تا رشد کنیم، پرورش یابیم، و استعدادهایمان را تحقّق بخشیم.

مزلو یک سلسله مراتب نیازها یا نردبان انگیزشها را معرفى کرد. آن نیازهایى که در پله اول قرار دارند باید پیش از نیازهاى پله بعدى برآورده شوند. زمانى که نیازهاى سطح دوم برآورده شده باشند، نیازهاى سطح سوم با اهمیت مى‏شوند و إلى آخر.

 

سلسله مراتب نیازها

مزلو سلسله مراتبى از پنج نیاز فطرى را معرفى مى‏کند که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت مى‏کنند. این نیازها به قرار زیر هستند:

1. نیازهاى فیزیولوژیکى (زیستى) 2. نیازهاى ایمنى 3. نیازهاى تعلق‏پذیرى و عشق 4. نیازهاى احترام، 5. نیاز خود شکوفایى.

این نیازها به ترتیب از قوى‏ترین تا ضعیف‏ترین آنها مرتّب شده‏اند. قبل از اینکه نیازهاى بالاتر اهمیت پیدا کنند، نیازهاى پایین‏تر باید حداقل تا اندازه‏اى ارضا شده باشند. براى مثال، افراد گرسنه اشتیاقى به ارضا کردن نیاز سطح بالاتر احترام را احساس نمى‏کنند. ذهن آنها مشغول یافتن غذاست، و نه مشغول اینکه دیگران ممکن است چه فکرى درباره آنها بکنند. فقط زمانى که افراد، غذاى کافى دارند، و زمانى که باقى نیازهاى سطح پایین‏تر آنها ارضا شده است، توسط نیازهاى بالاتر سلسله مراتب برانگیخته مى‏شوند.

 

نیازهاى فیزیولوژیکى

اگر تا به حال در حالى که زیرآب بوده‏اید براى هوا تقلّا کرده باشید یا مدت زیادى گرسنگى کشیده باشید، حتماً متوجه شده‏اید که وقتى یک کمبود فیزیولوژیکى ارضا نشده است، نیازهاى عشق و احترام یا هر چیز دیگر چقدر مى‏توانند پیش پا افتاده باشند. فرد گرسنه درباره غذا فکر مى‏کند، خواب آن را مى‏بیند، و فقط آرزوى غذا را دارد. امّا هنگامى که این نیاز برآورده شد، از آن پس، شخص، دیگر توسط آن برانگیخته نمى‏شود و حتى از آن آگاه نیست. اهمیت این نیاز، از بین رفته و دیگر رفتار را هدایت یا کنترل نمى‏کند.

 

نیازهاى ایمنى

ارضاى نیازهاى ایمنى مستلزم پایدارى، امنیت، و رهایى از ترس و اضطراب است. در کودکان، نیازهاى ایمنى را مى‏توان به روشنى دید؛ زیرا بچه‏ها آشکارا و فوراً به ترسها و تهدیدها واکنش نشان مى‏دهند.

مزلو اشاره نمود که اگرچه اغلب بزرگسالانِ بهنجار نیازهاى ایمنى خود را برآورده ساخته‏اند، این نیازها ممکن است هنوز هم بر رفتار آنها تأثیر داشته باشند. بسیارى از ما پیش‏بینى‏پذیرى را به امور ناشناخته ترجیح مى‏دهیم؛ ما نظم را به هرج و مرج ترجیح مى‏دهیم. به همین دلیل است که براى آینده پس‏انداز مى‏کنیم، خود را بیمه مى‏کنیم، و ترجیح مى‏دهیم به جاى اقدام به کار جدید مخاطره‏آمیز، در شغلى امن باقى بمانیم.

نیازهاى تعلّق‏پذیرى و عشق

زمانى که نیازهاى فیزیولوژیکى و ایمنى، به طور مناسب برآورده شده باشند، نیازهاى تعلق‏پذیرى و عشق را پرورش مى‏دهیم. این نیازها مى‏توانند از طریق رابطه نزدیک با یک دوست یا همسر و یا از طریق روابط اجتماعى که در محدوده یک گروه اجتماعىِ برگزیده تشکیل شده است بیان شوند.

در جامعه‏اى که به طور روزافزون تغییر مى‏کند. ارضا نمودن نیاز تعلق دشوارتر است. تعداد کمى از ما در محله‏اى زندگى مى‏کنیم که در آنجا بزرگ شده باشیم یا دوستان روزهاى اول مدرسه‏مان را حفظ کرده باشیم. ما مدارس، مشاغل، و شهرهاى خود را آن‏قدر زیاد عوض مى‏کنیم که فرصت ریشه دوانیدن در آنها را نداریم و نمى‏توانیم احساس تعلق امنى را پرورش دهیم. پس باید بکوشیم این نیازها را به شیوه‏هاى دیگرى مثل پیوستن به سازمانها یا باشگاهها برآورده سازیم.

نیاز به عشق ورزیدن و به دست آوردن آن را مى‏توان در یک رابطه صمیمى با فردى دیگر ارضا کرد. مزلو عشق را با میل جنسى (که نیاز فیزیولوژیک است) برابر نمى‏دانست؛ امّا او قبول داشت که میل جنسى یک راه براى بیان نیاز عشق است. او گفت که ناکامى در برآورده ساختن نیاز به عشق، علت اصلى ناسازگارى هیجانى است.

 

 


لزوم مشاوره قبل از ازدواج

  لزوم مشاوره قبل از ازدواج

مشاوره پیش از ازدواج

اکثر زوج ها متوجه نیستند که کلاس های آموزشی قبل از ازدواج می توانند تا حد بسیار زیادی از احتمال طلاق بکاهند. تحقیقات گویای این مطلب هستند که شرکت در این دوره های آموزشی می توانند تا 30% احتمال بروز نفاق و جدایی را کاهش داده و زوجین را به سمت زندگی شاد تری هدایت نمایند. شرکت در این قبیل کلاس های مشاوره همچنین می تواند از استرس های شایع زمان قبل از ازدواج نیز بکاهد. تنها کمی تلاش می تواند احتمال موفقیت شما را در دراز مدت افزایش بخشد. شما باید هر کاری که از دستتان بر می آید را انجام دهید تا بتوانید رویاهایتان درباره یک ازدواج موفق را به حقیقت مبدل کنید، زندگی فوق العاده ای برای خود ایجاد نمایید و برای بقای آن از هیچ تلاشی مضایقه نکنید.


آمادگی های قبل از ازدواج وابسته به حقیقت است و برای تداوم بخشیدن به ارتباط ضروری می باشد. این کار شما را به طور ضمنی برای رویارویی با چالش های آتی که هر زوجی بطور اجتناب ناپذیر با آن مواجه خواهد شد، آماده می کند. بهتر است اینکار را در همین ابتدای رابطه که هر دو نفر سرشار از انرژی و تازگی هستند، انجام دهید. در این یک مورد بخصوص نباید سرتان را در برف ها فرو کنید و خودتان را به بیراهه بزنید. پژوهش های اخیر حاکی از آنند که در حدود یک سال پیش از ازدواج و یا حتی 6 ماه قبل از آن فرصت بسیار مناسبی است که به مراکز مربوطه مراجعه کنید و در کلاس ها و دوره های آموزشی آمادگی برای ازدواج شرکت کنید. در این زمان میزان استرس و عادات منفی در پایین ترین حد خود قرار دارد و می توان از همان لحظه الگوهای ارتباطی را برقرار و محقق ساخت. این دوران درست زمانی است که مشکلات خیلی راحت تر به نظر می آیند و قابل حل می باشند.


زوجین در بدو شروع رابطه با درخواست های بیشتری روبرو هستند. با توجه به زندگی مکانیکی عصر اخیر شرایط به گونه ای است که برقراری ارتباط قدری دشوار می نماید. این روزها اغلب مشاهده می شود که زوجین هر دو نفر مشغول به کار هستند و بچه دار شدن را برای بعد موکول می کنند. واقعاً شرایط سختی را دارند. در این شرایط هر دو نفر باید از شیوه های ارتباطی بسیار قوی برخوردار باشند تا بتوانند مشکلات متفاوت را حل کنند، صمیمت موجود را حفظ کرده و اهدافی را تنظیم نموده و برای رسیدن به آن ها تلاش کنند. بدون وجود یک چنین ساختاری طرفین خیلی راحت مغلوب استرس و فشار شده و خود را می بازند. مشکلات خیلی راحت تر از آنچه فکرش را می کنند وارد زندگی آنها شده و ریشه ی ارتباطشان را می خشکاند. البته اغلب افراد در ابتدای رابطه انتظارات مثبت غیر واقعی ای را در سر می پرورانند که به ندرت کم و کمتر خواهد شد. افرادی که در خانواده های طلاق به دنیا آمده اند و یا شاهد زندگی ناموفق والدینشان بوده اند، ممکن است خواهان انتظارات غیر واقعی و غیر منطقی از زندگی زناشویی خود باشند که همین مطلب باعث می شود در زندگی مشترک خود به موفقیت دست پیدا نکنند. آمادگی های پیش از ازدواج به عنوان یک فاکتور مصون کننده عمل کرده و شما را قادر می کند که قابلیت هایتان را ارتقا بخشیده و کمکتان می کند که راحت تر بتوانید از عهده مقابله با مشکلات بالقوه بر آیید. برای اینکه بتوان در زندگی موفق شد زوجین باید از تمام مزایای موجود بهره بگیرند.


آموزش و مشاوره قبل از ازدواج چیست؟

باید اذعان داشت که در بیشتر موارد زوجین به ندرت اتفاق می افتد که در این جلسات شرکت کنند، اما به هر حال در این میان عده ی انگشت شماری نیز هستند که در جلسات آمادگی قبل از ازدواج شرکت می کنند. تعداد این جلسات می تواند از یکی دو جلسه شروع شده و تا چندین مرحله ادامه پیدا کند. گاهی اوقات دفتر ارزیابی و آموزش مهارت ها نیز به آن اضافه می شود. به هر حال محتوی و مدت زمان این نوع جلسات مشاوره به جهت گیری زوجین ومشاوران بستگی دارد؛ اما متاسفانه همیشه نمی توان در یکی دو جلسه کلیه مواردی را که زوجین باید نسبت به آن آگاهی پیدا کنند را مطرح کرد و در یکی دو جلسه همه ی مطالب مهم را تحت پوشش قرار داد.


کلاسهای آموزشی و جلسات مشاوره قبل از ازدواج را می توان به عنوان نوعی رویکرد مکمل و یا متناوب در نظر گرفت که خانم ها و آقایون نامزد کرده را با مهارت ها، عادات، و نگرش های یک زندگی موفق آشنا کرده و با آموزش تکنیک های غنی، راه را برای رسیدن به موفقیت هموار می سازد. زوجین همچنین با بهره گیری از این روش ها می توانند انتظار یک زندگی موفق و طولانی مدت را داشته باشند. باید توجه داشت که این نوع جلسات در ردیف کلاس های آموزشی قرار می گیرند و نه درمانی. برخی از این جلسات آموزشی وابسته به ارگان های مذهبی هستند و برخی دیگر از سوی گروهک های غیر مذهبی برگراز می گردند. در این جلسات مباحث عامی که ممکن است هر زن و مرد تازه ازواج کرده ای با آن برخورد کنند، مطرح می گردد. برخی از افراد تصور می کنند که این نوع آموزش ها مانند تعلیم رانندگی یا آمادگی برای امتحان معمولی و پیش پا افتاده هستند اما باید به این افراد گوشزد کرد که چنین نیست؛


کتاب اخیر "سوزان پیور" با عنوان: "سوال سخت: 100 سوال که باید پیش از گفتن "بله" از خود بپرسید" در میان پرفروش ترین کتاب های سال قرار دارد. خواندن این کتاب می تواند به افرادی که قصد ازوداج دارند کمک کند تا وارد یک فضای حمایت کننده شده و چهارچوبی خاص را در نظر بگیرند که به واسطه ی آن بتوانند این سوالات را از خود پرسیده و ببینند با پاسخ هایی که به آنها می دهند آیا می توانند در زندگی با فرد مورد نظر به موفقیت دست پیدا کنند یا خیر.


هر نوع آموزش های مقدماتی که زوجین برای خود انتخاب می کنند – چه مذهبی و چه انواع غیر مذهبی – به هر حال باید شامل فعالیت هایی باشد که به آنها توانایی ها و مهارت های بالایی را می دهد تا بتوانند با چالش های اجتناب ناپذیر زندگی مواجه شده و آنها را در یک رابطه ی سرسپرده قرار داده و قابلیت زندگی مشترک را به آنها اعطا کند.


در این جلسات باید به دنبال چه بود؟

در اینجا لیست مختصری از 7 نوع مهارت ارتباطی که وابستگی مستقیم آن با موفقیت در ازدواج ثابت شده است را برایتان ذکر کرده ایم:

سازش
انتظارات
شخصیت و اصالت خانوادگی
نحوه ی برقرای ارتباط
نحوه تجزیه و تحلیل مشکلات و تعارض ها
صمیمیت و رابطه جنسی
اهداف بلند مدت

باید مطمئن باشید که در جلسات مشاوره کلیه این مباحث مورد بحث و بررسی قرار خواهند گرفت. در این قسمت سوالاتی را مطرح میکنیم که میتواند به شما کمک کند تا کلاس های آموزشی مفیدی را برای کسب آمادگی پیش از ازدواج برای خود انتخاب کنید:


آیا کلاس های مورد نظر حامل پرسشنامه ارزیابی فردی هست که شما بتوانید به واسطه ی آن نقاط ضعف و قوت خود را دریابید و ببینید باید بر روی چه قسمت هایی بیشتر کار کنید؟
چند زوج دیگر مانند شما در آن کلاس ها شرکت می کنند؟ اگر کلاس ها در گروه های کوچکتری برگزار شوند، کیفیت بالاتر خواهد بود و مشاوران این امکان را پیدا می کنند که به صورت ویژه با هر یک از زوج ها کار کنند. از سوی دیگر هر چقدر تعداد شرکت کنندگان در یک کلاس کمتر باشند، کلاس می تواند خیلی جامع تر، فراگیرتر، و سیستماتیک تر برگزار شده و بیش از پیش شما را درگیر کشمکش های روزانه کند.
آیا کلاس ها به طور اخص بر روی نیازهای زوج هایی که به تازگی با هم نامزد کرده اند و تازه عروس و دامادها و نیازهایشان متمرکز شده است؟ گاهی اوقات برخی از این کلاس ها هستند که مشکلات زوج های جوان را با سایر مشکلاتی که که ممکن است زوجین در سال های بعدی ازدواج با آن روبرو شوند را با هم مخلوط می کنند و در یک کلاس به بحث و بررسی در مورد آنها می پردازند. این امر ممکن است تا حدی زوج های جوان را از مسیر اصلی اهدافشان دور کند.
آیا کلاس و یا رویکردهای مشاوره ای آنقدر انعطاف پذیر هستند تا به شما اجازه دهند که مهارت های فردی یادگیریتان کار کنند و برای همه افراد مفید واقع شود، و یا تنها قشر خاصی را تحت پوشش قرار می دهد؟ بهترین گزینه این است که ابتدا کلیه ی تکنیک های ارتباطی و شیوه های حل کشمکش ها را آموزش ببینید و بعد مهارت ها و استراتژی هایی را انتخاب کنید که با رابطه شما همخوانی و هماهنگی بیشتری داشته باشد و نیازهایتان را براورده سازند.
آیا مباحثی که در این کلاس ها به شما آموزش داده می شوند برگرفته از تحقیقات مخصوص در زمینه ازدواج و زندگی مشترک هستند؟
آیا این کلاس ها و جلسات مشاوره به شما و همسرتان کمک می کند که بر روی اهداف و استراتژی های مدیریت تمرکز کرده و مباحث مشکل آفرین زندگی تان را که تا کنون راه حلی برایشان نداشتید را حل نمایید.

پاسخ به این قبیل سوالات می تواند به شما کمک کند تا با دید بازتری، کلاس هایی را انتخاب کنید که از هر نظر برایتان مفید تر است و کاربردی تر خواهند بود.


اگر احساس کردید که در این جلسات مربیان و یا مشاوران، برخی از نکات مهم و و ضروری و حائز اهمیت را از قلم انداخته اند، زوجین باید در برنامه های تکمیلی که به این منظور برگزار می شوند نیز شرکت کنند. اکثر زوج ها ابتدا در کلاس های آموزشی پیش از ازدواج شرکت می کنند و سپس هم از نقطه نظر مذهبی و هم غیر مذهبی و به تحلیل و بررسی ارتباط خود می پردازند.


تفاوت بین عشق و شهوت

    نظر
 

تفاوت بین عشق و شهوت

تفاوت عشق و شهوت

عشق و شهوت به عنوان دو مقوله نسبتاً مشابه به شمار می روند. شهوت صرفاً یک امر طبیعی و ذاتی به شمار می رود که برای جذب جنس مخالف به یکدیگر در وجود انسان ها قرار داده شده است. می توان گفت که بدون وجود شهوت انتظار نمی رود که هیچ گونه عشق و یا محبتی میان زن و مرد شکوفا گردد.

شکی نیست که این حس در تمام افراد وجود دارد و تنها راهی است که می تواند به جدایی میان جنس مونث و مذکر پل بزند.

از سوی دیگر یکی از فاکتورهایی که وجود آدمی را شریف و اصیل می سازد، عشق است. عشق یکی از عالی ترین صفات انسانی است که به واسطه آن افراد سعی می کنند "بهتر" باشند. انسان ها شاید تنها به دلیل شهوترانی و زیاده خواهی با یکدیگر درگیری ایجاد می کنند؛ اما برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک تنها یک دلیل وجود دارد و آن هم چیزی نیست جز عشق.

عاشق شهوترانی بودن

برای مردان، شهوت یک تجربه کاملاً ذهنی است. سیلی از تستسترون در رگ های آنها جاری می شود و دیگر چیزی را نمی بینند. همانند عشق، شهوت نیز آنها را کور می کند. به همین دلیل است که معمولاً در روابط - به ویژه اگر در ابتدای راه قرار گرفته باشید - گفتن این مطلب که طرف عاشق شماست و یا اینکه احساساتش تنها از روی شهوت هستند، اندکی دشوار می نماید. آقایون خیلی سخت می توانند تشخیص دهند که آیا واقعاً عاشق طرف مقابل هستند و یا او را صرفاً به مانند خیال آتشینی می بینند که هر موقع از جلوی آنها رد می شود، جوشش کوره درونشان شدید تر میشود.

دلیل امر فوق الذکر این است که آقایون این توانایی را دارند که خیلی پیش از اینکه با یک خانم ارتباط عاطفی برقرار کنند، به سادگی می توانند با او وارد رابطه جنسی شوند. هورمون هایی که در بدن آنها ترشح می شود باعث می شود که تصور کنند عاشق شده اند.

به هر حال مشکل اساسی اینجاست که هم عشق و هم شهوت هر دو می توانند آقایون را خلع سلاح کرده و آنها را به شدت آسیب پذیر نمایند. بدین ترتیب آنها به راحتی اراده و قدرت خود را از دست می دهند و تنها برای تجربه سکس، خود را مسخ جنس مخالف می کنند.

همچنین باید اضافه کرد که شهوت سبب می شود تا آقایون تنها از روی احساساتی که در آلت تناسلی آنها ایجاد می شود، تصمیم گیری نمایند و عقل و منطق را به دست باد بسپارند. زمانیکه حس شهوت بر یک مرد غلبه کند، اصلاً اهمیت نمی دهد که آیا او و شریکش مشترکاتی دارند یا خیر؛ او اهمیتی نمی دهد که طرف مقابل اهل کجاست و به کجا می رود؛ تمام حواسش را بر روی پیدا کردن راهی برای رسیدن به دست نیافته های خانم متمرکز می کند. اگر شریک او نیز تنها از روی شهوت با او ارتباط برقرار کرده باشد، این فرصت را از دست نخواهد داد. اما اگر هر دوی آنها عاشق یکدیگر باشند، این رابطه جنسی می تواند منجر به محکم تر شدن رابطه آنها شود.

آیا شهوت است یا چیز دیگری است؟

چگونه می توانید تفاوت میان عشق و شهوت را تشخیص دهید؟ در این قسمت نکاتی را برایتان ذکر کرده ایم که به واسطه آن بتوانید میان این دو مقوله تمیز قائل شوید.

شهوت است اگر:

فقط به ظاهر و اندام او توجه داشته باشید .

حتی قبل از اینکه اسم او را پرسیده باشید، در حال خیال بافی هستید که او بدون لباس چگونه است. یااینکه اگر با او رابطه جنسی برقرار کنید چه احساسی به شما دست خواهد داد.

اهمیت نمی دهید که او چه می گوید

همیشه در حال بهانه آوردن هستید تا به نحوی قرارهای ملاقات خود را با کنسل کنید، مگر اینکه این قرار منجر به قراری رابطه جنسی شود. اگر از شما بخواهد تا کاری برایش انجام دهید، بهانه می آورید و می گویید بیش از اندازه سرتان شلوغ است. اما اگر در کنار شما باشد و با او سکس نداشته باشید این امر ناراحتتان می کند و در ذهن خود، خودتان را در حال برقراری رابطه جنسی با خانم های دیگری تجسم می کنید.

فقط می خواهید برای سکس او را ببینید  .

برایتان اهمیتی ندارد که به هیچ وجه با او تماس تلفنی نداشته باشید. از این گذشته اصلاً برایتان مهم نیست که جواب زنگ تلفن او را فوراً بدهید و حتی اگر برای چندین روز هم با او صحبت نکنید، مشکلی نخواهید داشت و ترجیح می دهید هر موقع که دو مرتبه از نظر جنسی تحریک شدید او را ملاقات کنید.

برای شهوترانی با او تماس می گیرید .

پس از اینکه همراه دوستانتان تعطیلات خوبی را پشت سر گذاشتید، یکمرتبه یاد او می کنید و با او تماس می گیرید تا در کنار هم نوشیدنی میل کنید.

بعد از سکس او را ترک می کنید .

پس از این اینکه کارتان تمام شد، به دنبال ساده ترین راهی می گردید که بتوانید محل را تر ک کنید. هیچ نوازشی وجود ندارد، صبح زود برایش صبحانه تهیه نمی کنید، فقط خیلی راحت می گویید: "من باید بروم" .

عشق است اگر :

کششی بین شما وجود داشته باشد .

برای مدتهای طولانی با هم صحبت می کنید و هر ساعت مانند یک دقیقه برایتان میگذرد. گاهی اوقات آنقدر غرق در حرف زدن می شوید که متوجه گذشت زمان نمیشوید.

احساس می کنید او زیباست .

حتی اگر او را بدون هیچ گونه آرایش، در حالیکه موهایش را پشت سرش بسته و مشغول تمیز کردن دست شویی است، ببینید باز هم تصور می کنید که در نظرتان زیباست.

دوست دارید وقت بیشتری را با او صرف کنید  .

تنها چیزی که می خواهید این است که با او باشید، چه سکس داشته باشید چه نداشته باشید. حتی اگر به شما بگوید که برای برقراری رابطه جنسی نیاز به سپری شدن مدت زمان بیشتری است، باز هم اهمیتی نمی دهید و قبول می کنید .

آینده خود را با او تجسم می کنید .

حس غریبی در شما ایجاد می شود و فکر می کنید که بدون وجود او قادر به ادامه زندگی نخواهید بود. به خانواده و دوستان خود اطلاع می دهید که قصد ازدواج با او را دارید و خودتان نیز به تشکیل خانواده با او فکر می کنید .

او را به خانواده خود معرفی می کنید .

این موضوع که خانواده تان او رابپذیرد، برایتان اهمیت پیدا می کند و ترجیح می دهید که با تمام اطرافیانتان ارتباط مناسبی برقرار کند.

او را در تمام برنامه های خود شریک می دانید .

چه با دوستان مذکر خود بیرون بروید و چه حیوان خانگی خود را برای قدم زدن به پارک ببرید، در همه حال دوست دارید که او در کنارتان باشد. حتی اگر او آنجا هم نباشد، باز یادش از ذهنتان بیرون نمی رود و به دنبال فرصتی می گردید تا یک تلفن کوتاه به او بزنید و بگویید: "دلم برایت تنگ شده". البته حتماً لازم نیست که دوستانتان متوجه شوند شما یک چنین کاری انجام داده اید .

رمانتیک تر می شوید .

یک مرتبه می بینید که به گوش دادن به موسیقی های عاشقانه و آرام تمایل بیشتری پیدا کرده اید. برای او گل و یادداشت های عاشقانه می فرستید و ترتیب صرف غذاهای رمانتیک در نور شمع را می دهید .

همیشه طرف او را می گیرید .

هر زمان که کسی در مورد او انتقاد می کند، شما سریعاً اقدام به دفاع از او می کنید. در مجامع عمومی همیشه خود را موافق با نظریات او نشان می دهید، حتی اگر در پشت درهای بسته با او مخالف باشید . 

او باعث می شود انسان بهتری باشید .

او شما را به چالش وا میدارد و تشویقتان می کند. با دیدن او شاد می شوید و حاضرید برای خوشحال کردنش هر کاری که از دستتان بر می آید را انجام دهید .

دوست داشتن شهوت

شهوت برای مدت کوتاهی شما را سرگرم می کند. اما عشق مربوط به مدت زمان بسیار طولانی می شود. هر چند گاهی امکان دارد که این دو مقوله در جای یکدیگر قرار بگیرند، اما باید با توجه کامل، تفاوت میان آنها را تشخیص دهید. باید ببینید که خودتان از زندگی چه می خواهید، همه چیز به شما بستگی دارد .


روان شناسی خانواده

مشکلات مربوط به مطالعات خانواده

چند وجهی بودن موضوع

خانواده یک نهاد چند وجهی (چندبعدی) است که روابط درون آن از پیچیدگی‌های ویژه‌ای برخوردار است که در مطالعات خانواده باید مدنظر قرار گیرد. این بدان معنی است که افراد خانواده تاثیر متقابلی بر رفتار (Behavior) همدیگر دارند و جدا کردن یا عدم توجه به این تاثیرات باعث کاهش اعتبار (Validity) یا بی‌‌اعتباری نتایج مطالعات می‌شود.

تفاوت‌های زمانی

خانواده یک نهاد ایستا نیست، بلکه پویا است. تعریف و نگرشی که به خانواده درحال حاضر وجود دارد با نگرشهای نیم قرن پیش تفاوت زیادی دارد و مطمئنا در طول سال‌های آینده نیز دچار تحول خواهد شد. بنابراین تعمیم نتایج مطالعات دیروز به خانواده‌های امروزی و تعمیم نتایج امروز به فردا کاری اشتباه است و به برداشتی نادرست از وضعیت خانواده و در نتیجه برنامه‌ریزی غلط منجر می‌شود. این مطالعات باید همراه با تحول خانواده‌ها در طول زمان ، متحول شوند تا نتایجی کار آمد و قابل استناد ارائه دهند.

تفاوت‌های فرهنگی

تعریف و نگرشی که به خانواده در یک جامعه وجود دارد با جوامع دیگر تفاوت‌های زیاد و در بعضی مواقع بنیادی دارد. نوع ازدواج ، روابط زناشویی ، شیوه فرزندپروری و … در فرهنگ شرقی بویژه در فرهنگ ایرانی اسلامی ‌با فرهنگ‌های غربی تفاوت بنییادی دارد. همچنانکه در درون یک جامعه نیز خرده فرهنگ‌های مختلفی وجود دارند که شیوه‌ها و سنت‌های مخصوص خود را دارا می‌باشند و با توجه به این واقعیت بحث از خانواده بدون توجه به عوامل فرهنگی از اعتبار لازم برخوردار نخواهد بود.

ارتباط باسایر مباحث

در حوزه روان شناسی ، روان شناسی خانواده از نتایج روان شناسی رشد در درجه اول از روان شناسی یادگیری و روان شناسی تربیتی در درجه دوم استفاده‌های زیادی می‌برد. همچنین روان شناسی خانواده ارتباط جدانشدنی با برخی از علوم انسانی مانند جامعه شناسی ، علوم اجتماعی و مردم شناسی دارد.

کاربردها

روان شناسی خانواده با استفاده از تحقیقات سایر حوزه‌های روان شناسی و همچنین تحقیقات مربوط به خانواده به بررسی موانع و مشکلات مربوط به خانواده از قبیل مشکلات ازدواج و دوران نامزدی ، اختلافات زناشویی و علل آن ، شیوه تعامل و روابط زناشویی و همچنین شیوه تعامل با فرزندان و … می‌پردازد تا برای بهبود روابط خانوادگی و پیشبرد بهداشت روانی خانواده راهکارهای عملی ارائه دهد

روان شناختی خانواده

نگاه اجمالی

خانواده (Family) نخستین نهاد اجتماعی است. اکثر افراد در خانواده بدنیا می‌آیند و در خانواده نیز می‌میرند. خانواده شالوده حیات اجتماعی محسوب گردیده و گذشته از وظیفه تکثیر نسل و کودک پروری برای بقای نوع بشر وظایف متعدد دیگری از قبیل تولید اقتصادی ، فرهنگ پذیر کردن افراد را نیز بر عهده دارد. بنابراین خانواده عامل واسطه‌ای است که قبل از ارتباط مستقیم فرد با گروهها ، سازمان‌ها و جامعه نقش مهمی ‌در انتقال هنجارهای اجتماعی به وی ایفا می‌نماید. از سوی دیگر با توجه به اینکه خانواده با نظام پایگاهی جامعه در ارتباط است، موقعیت فرد نیز تا حدودی مبتنی بر موقعیت اجتماعی خانواده‌اش خواهد بود..

تعریف خانواده

خانواده یک واحد زیستی (بیولوژیکی) است که تشکیل آن مبتنی بر پیوند زناشویی است که براساس آن افراد دارای رابطه سببی یا نسبی بوده و با یکدیگر خویشاوند هستند.

اهمیت روان شناختی خانواده

مهمترین عامل اجتماعی شدن در زندگی هر انسان ، تجارب دوران کودکی وی در محیط خانواده است. فضای خانواده آکنده از مهر و محبت ، فداکاری و گذشت ، صمیمیت و گرمی‌ و در عین حال گاهی توام با حسادت و رشک ، دشمنی و کینه توزی ، نفرت و خشم است. کودکان در جریان اجتماعی شدن اینگونه عواطف را در کنار والدین و خواهران و برادران خود تجربه می‌کنند. اعضای خانواده آنقدر به هم وابسته‌اند که هر نوع مشکل یا مسئله یک عضو خانواده بطور مستقیم یا غیر مستقیم بر زندگی سایر اعضا تاثیر می‌گذارد. از طرف دیگر خانواده به دلیل همین نفوذ و تاثیر بر افراد ، گاهی به عنوان روشی برای درمان اختلالات بکار می‌رود. روان شناسان بالینی و مشاوره گاهی ترجیح می‌دهند در درمان یک فرد ، همه اعضای خانواده را از نزدیک ملاقات کنند.

مطالعات مربوط به خانواده

مطالعات مربوط به خانواده حوزه‌های مختلفی را در بر می‌گیرد. از جمله این حوزه‌ها می‌توان ازدواج ، تشکیل خانواده ، تعامل‌های زناشویی ، روابط والدین و فرزندان (کودکان) ، اختلافات خانوادگی ، طلاق و جدایی و … را می‌توان نام برد. هر یک از این حوزه‌ها ابعاد وسیعی را شامل می‌شود.


شناسی بالینی 2

ویژگیهای روان شناسی بالینی

وظایف روان شناسی بالینی متنوع و مختلف است و به موسسه‌ای که روان شناسی در آن کار می‌کند و همچنین به نوع تحصیلات و تعلیمات عملی که داشته است بستگی دارد. برای مثال وظایف روان شناسی بالینی در بیمارستان روانی ممکن است منحصر به تشخیص بیماری از طریق تست باشد یا به روان درمانی بپردازد یا مشغول تحقیقات شود و یا تعلیم عده ای را به عهده بگیرد. روان شناس بالینی ممکن است در مدارس ، مراکز مشاوره کودکان ، زندانها ، بیمارستانها ، دانشگاهها ، پرورشگاهها ، کودکستانها ، وزارت کار ، کارخانه‌ها و انواع دیگر موسسات انجام وظیفه کند.

انواع روان شناسی بالینی

چهار نوع روان شناسی بالینی وجود دارد: دسته‌ای که برای درمان بیماری با روانپزشکان و روانکاوان اشتراک مساعی می‌کنند و بیشتر به کشف ماهیت بیماری و طرز معالجه یک فرد خاص توجه می‌کنند. دسته بعد روان شناسانی که وقت خود را بطور عمده صرف اندازه گیری خصوصیات افراد بوسیله تستهای روان شناسی می‌کنند. دسته دیگر فعالیتهای دسته اول و دوم را بطور مساوی انجام می‌دهند یعنی هم به تشخیص و هم به درمان می‌پردازند.

دسته آخر روان شناسانی هستند که به تحقیق و آزمایش خصوصیات بیماران روانی علاقه دارند و از طریق تجربی برای کشف علل ، علائم و طرق درمان می‌کوشند. روان شناسان معتقدند که آگاهی از تمام این روشها برای آماده ساختن روان شناسی بالینی ضروری است و روان شناسی بدون آشنایی با آنها نمی‌تواند به نحو موثری انجام وظیفه نماید.

تشخیص در روان شناسی بالینی

روان شناسان بالینی از روشهای مختلف برای تشخیص اختلالات استفاده می‌کنند. از جمله این روشها مشاهده رفتار بیمار ، مصاحبه کلینیکی ، آزمونهای روانی ، بررسی تاریخچه فردی و ... است.

درمان در روان شناسی بالینی

روشهای مختلف درمانی در روان شناسی بالینی وجود دارد که روان شناسانی با توجه به رویکرد نظری که در روان شناسی دارند یکی از آنها بکار می‌برند. مثل شناخت درمانی ، رفتار درمانی ، روانکاوی و ... برخی از روان شناسان بالینی دیدگاه التقاطی دارند و از تمام شیوه‌های درمانی بهره می‌برند

روان شناسی بالینی

مقدمه

روان‌شناسی بالینی شاخه‌ای از علم روانشناسی است که به بحث در زمینه اختلالات روانی و تشخیص آنها و درمان می‌پردازد. از عمر روان‌شناسی به شکل علمی و منظم فقط حدود یک قرن می‌گذرد. ولی رشد آن در چند سال اخیر اعجاب آور بوده است. این رشته هم مانند علوم دیگر فرمان با ازدیاد روزافزون دانش رشته‌های تخصصی بوجود آمد و امروزه در امریکا حدود 30 - 20 بخش دارد و هر بخش علاقه و مهارت خاصی را عرضه می‌کند. ولی در 20 سال اخیر هیچ یک از رشته‌های روان شناسی به اندازه روان‌شناسی بالینی پیشرفت نکرده است و تعداد افرادی که در این بخش تحقیق می‌کنند از رشته‌های دیگر روان‌شناسی به مراتب بیشترند.

روان‌شناسی بالینی در گذشته

تکامل روان‌شناسی بالینی به سبب تاثیر عوامل متعدد صورت گرفت که بعضی از آنها خارج از حیطه روان‌شناسی بود. برای مثال پیشرفتهای حاصله در بیولوژی ، فلسفه ، سیاست و امثال آن نیز در تشکیل تاریخچه روان‌شناسی درمانی موثر بوده است. از عمر روان‌شناسی بالینی به عنوان یک رشته تخصصی و مستقل حدود 90 سال می‌گذرد تاریخ آن با تکامل روان‌شناسی مرضی آمیخته است و گذشته آن به زمان انسان اولیه می‌رسد. بشر اولیه امراض روانی پدیده‌ای ماورءالطبیعه می‌دانست.

روشهای درمان اینگونه بیماران که تصور می‌شد دچار جن زدگی و ارواح خبیثه شده باشند عبارت بود از سوراخ کردن جمجمه به منظور آزاد کردن روح پلید و به زنجیر بستن، تنبیه جسمی و سوزاندن و انواع شکنجه‌های دیگر. در اواخر قرن هجده در فرانسه پزشکی به نام فیلیپ پنیل رئیس بزرگترین بیمارستان روانی فرانسه شد. او با اصلاحات نوع دوستانه به درمان روانی کمک کرد. در قرن نوزدهم مسمزیسم بوجود آمد. مسمز فردی بود که با استفاده از هیپنوتیزم به درمان بیماران روانی پرداخت.

عوامل موثر در پیدایش روان‌شناسی بالینی

پیدایش و تکامل روان‌شناسی بالینی پیشرفت در ماهیت هوش و اندازه گیری آن ، تفاوتهای فردی ، روان شناسی کودک نیز نقش داشته‌اند. حد فاصل میان روان‌شناسی بالینی و روان‌شناسی کودک از بعضی جهات بسیار نامشخص است. زیرا روان شناسی بالینی در اصل به سبب علاقه به مسائل کودکان عقب افتاده بوجود آمد. پیدایش ابزارها و آزمونهای روانی نیز در تکامل روان شناسی بالینی نقش اساسی داشته‌اند.

روان شناسی بالینی در ایران

در جریان تاریخ نود ساله روان شناسی بالینی در دنیا ، ایران تاریخچه سی ساله‌ای دارد. اولین درس در این رشته از روان شناسی در سال 1344 شمسی در گروه روانشناسی دانشگاه تهران تدریس شد و اولین کتاب در این زمینه به نام روان شناسی بالینی تالیف سعید شاملو در سال 1345 شمسی از طرف دانشگاه تهران منتشر شد. نخستین کلینیک روان شناسی در سال 1346 و در دانشگاه تهان تحت عنوان مرکز مشاوره و راهنمایی ایجاد شد.

در این مرکز برای اولین بار کار سیستمی مرکب از یک روان شناس بالینی که سرپرست مرکز نیز بود، یک روانپزشک و یک مددکار اجتماعی به بررسی مسائل روانی دانشجویان پرداختند و با همکاری هم در تشخیص و درمان نابهنجاریهای رفتاری آنها اهتمام ورزیدند. رشته روان شناسی بالینی عمدتا در اوئل دهه سال 1350شمسی زمانی رسمیت یافت که در گروه روانپزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران واقع در بیمارستان روزبه برنامه‌ای به نام فوق لیسانس روان شناسی بالینی ایجاد شد.